#آرامش_غربت_پارت_140

ـ سام کو؟

آرمین ـ پیش زریه...

پنچر شدم...

من ـ چرا؟

آرمین ـ می خواستم بذارمش پیش فریبا اما زری اصرار کرد که بچه رو بدم بهش ببرتش...تازه وقتی فهمید تو فرار کردی کلی تهدیدت کرد و گفت بابات اینا میرن تهران و حتما پیدات می کنن...

پوزخندی زدم و گفتم:

ـ هه تو فکر کن یه درصد! مگه اینکه مغز خر خورده باشن!

آرمین هم خندید و گفت:

ـ ولی از نظرم بهتره خودتو به بابات نشون بدی ببینی حرف حسابت چیه!

با این حرفش شربت پرید تو گلوم و به سرفه افتادم...یه چند قلپ دیگه خوردم که سرفه ام بند اومد و رو به قیافه هول کرده آرمین گفتم:

ـ چی داری میگی تو؟ می خوای منو به کشتن بدی؟

آرمین ـ منم باهات میام خب...

چشامو از همیشه درشت تر کردم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com