#آرامش_غربت_پارت_114

مامان عزیزم، من بالاخره موفق شدم یکمم که شده آرمین خان رو با خل و چل بازیام بخندونم! ولی هنوز کامل موفق نشدم و خنده هاش یه ماه درمیونه! هنوزم کم حرف و عصبیه ، ولی جدیدا زیاد باهم کل کل می کنیم! بعد از اون قضیه ، حجابمم سفت و سخت تر نگه داشتم تا فکر نکنه دختر سست عنصری ام و با یه حرکت وا میدم! باور کن ، قسم میخورم اون بار فقط از سرِ لجبازی بود...میدونی ، قضیه عکاسیم حسابی گرفته ، اگه تا یه سال دیگه پولامو جمع کنم، و یکمم از مازی و سالار قرض بگیرم مطمئناً میتونم یه خونه نقلی اجازه کنم! البته تو خواب!!!

با صدای در زدن دست از نوشتن برداشتم و دفتر خاطرات رو بستم و شوتش کردم زیر بالشم...

من ـ بفرمایید توو!

مازیار ـ بـــه سلام ملیکم!

من ـ سلام به روی ماه حموم نرفتت!

مازیار ـ بیتا آبرو داری کن جون جدت ، مهمون آوردم!

من ـ نامحرمه یا محرمه؟!

مازیار ـ جفتش!

من ـ دو جنسه اس؟!

مازیار خندید و گفت:

ـ نه خره! یعنی زنه، ولی نمیتونی باهاش گرم بگیری!

من ـ چرا؟!

مازیار اخماشو در هم کشید و گفت:


romangram.com | @romangram_com