#آنتی_عشق_پارت_13
بعد يه نمه تفکر با هيجان گفت: هوووي ميشا مگه الان نبايد پايين باشي؟ خواستگار اومده...
-پايين کجا؟
-درد.. .طبقه ي پايين...
-هان... ببين مارال... من الان سر کوچه ام... اون شيرپاکن و وردار بيار ...
-چيييييييييي؟
-زهر مار... جيغ نزن... گفتم شيرپاک کن و بردار بيار سر کوچه...
- ميشا خل شدي؟
-نه...
واي حالا براي اين کره خر چطوري توضيح بدم که چي شده...
اروم گفتم: مارالي... خواهرم... بي زحمت شير پاکن تو بردار... لباس بپوش بيا سر کوچه.
مارال گيج گفت: ميشا تويي؟
نفسمو فوت کرد مو گفتم: پ نه پ خواهر زا ده ي شاه عباس صفويه هستم از بيستون مزاحمت ميشم....
مارال وسط حرفم پريد وگفت: کودن... پايتخت ايران زمان صوفيه اصفهان بود نه شيراز....
romangram.com | @romangram_com