#آنتی_عشق_پارت_103

خاله غش غش خنديد و باز من گفتم :بابا خدا رو شکر کن ما که تو اين بي شوهري و انقراض نسل ناخالص ايکس ايگرگها داريم منقرض ميشيم....

برو دعا به جون عمو رسول کن که اومد و گرفتت....

خاله با هيجان گفت: خاله قربونت بره... تو هم نگران نباش عزيزم... تو که عروس خودمي نگران چي هستي؟

يا فاطمه ي زهرا خاله ي ما رو هم که سرو تهشو بزني ما ميچسبونه بيخ ريش اون پسر اجنبيش...

بيخيال شدم وگفتم: خاله ي من خوبه حالش؟ صبح کي بيدار شدي؟ نموندم ببينمت کلاس داشتم... همه چيز خوبه؟

تا اومدم بگم صبح يکي اومده بود خونه و اتاقشو از من ميخواست ....

خاله با هيجان امونم نداد و گفت: اره ميشا جان..همه چيز خوب خوبه... راستي خاله شب مامان ايناتو دعوت کردما...يادت نره خاله باشه؟

يا خدا .. باز چه خبر بود؟!

اومدم بگم باشه ميايم که ياد مهراب و مسابقه اش افتادم... مسابقه ساعت پنج و نيم بود... دوساعت طول ميکشيد اگرم ميبردن که مهراب بايدسور ميداد...

نه...نميتونستم برم...

تند گفتم : خاله منو معاف کن... خوااااهش....

خاله تند گفت: چرا؟

-اخه من فردا امتحان دارم.... ميشه امشب نيام... خاله جووونم.... من که جيک جيک ميکنم برات بذار نيام...

romangram.com | @romangram_com