#آنیوتا_پارت_68
- نه ، با شنا . دوازده نفر از گروهانمان نشان و مدال گرفتند . سروان هم عنوان قهرمان گرفت .
مچنتی گفت :
- آنیوتا ، بس کن .
خلبان گفت :
- بگذارید تعریف کند ... جالبست ... من روی زمین جنگ نکرده ام .
خلبان مرد میدان از اب درآمد . او با رها هواپیماهای کهنه خودش را به طرف پشت جبهه دشمن ، نزد پارتیزانها برده و عده ی زیادی را از پشت جبهه دشمن آورده بود . با وجود این خلبان حتی نمی توانست برای خودش مجسم کند که چگونه می توان در فصل زمستان و با اسلحه از روی رودخانه ای که هنوز یخ نزده است عبور کرد . او حسابی مچنتی را سوال پیچ می کرد . مچنتی معمولی جوابش را می داد اما آنیوتا از بکار بردن کلمات مختلف مضایقه نداشت و همه چیز را با جزییات تعریف می کرد ، طوریکه مچنتی هم با کنجکاوی به حرفهایش گوش می داد.
ناوبر مسنی از قسمت فرماندهی هواپیما خارج شد و گفت :
- فرمانده مصاحبه مطبوعاتیت را تمام کن . اجازه پرواز داده اند . باید گردش کرد .
خلبان رفت . موتورها به غرش درآمد و هواپیما درحالیکه بالهایش تکان می خورد در باند ناهموار وبمب خورده به حرکت درآمد .
متصدی بیسیم که مرد جوانی بود از کابین خلبان درآمد و دو تا پتو به آنها داد و گفت :
- فرمانده دستور داد روی سروان بیاندازیم . آن بالا سرد است .
romangram.com | @romangram_com