#آنیوتا_پارت_66
- چقدر خوبه سروان .
مچنتی با خودش گفت : " هنوز کاملا بچه است " . و دست در شانه دختر انداخت و او را به خودش فشرد . دستش به چرم کمربند دختر خورد و دخترک هم خود را به سرعت عقب کشید .
آنها بدون اینکه حرفی بزنند به فرودگاه رسیدند. فرودگاه با وجود بمباران ها یی که آن را از ریخت انداخته بود ، هنوز هم زیبایی سابق خود را حفظ کرده بود . در این سو و آن سو بدنه ی هواپیماهای سوخته به چشم می خورد . یک هواپیما با علامت صلیب سرخ کنار باند فرود پارک کرده بود . داشتند زخمی ها را سوار آن می کردند .
آنیوتا به مچنتی کمک کرد که از اتومبیل پیاده شود و او را به طرف هواپیما راهنمایی کرد .
آن دو از دور جفت عجیبی به نظر می رسیدند . یک سروان قدبلند و چارشانه با سر باندپیچی شده که روی بتون قدمهای محکمی
برمی داشت و یک دختر کوچولو با لباس نظامی که تند تند جلوتر از او قدم برمی داشت .
یک دست دختر روی نواری که به دور گردنش انداخته بود آویزان بود و دست دیگرش در دست سروان بود انگار داشت او را به گردش می برد .
موقعی که آنها به محل سوار شدن به هواپیما رسیدند یکی به شوخی گفت :
- کور عصا کش کور دیگر شده !
یکی دیگر گفت :
- سروان با اینکه کوره ولی سلیقه اش بد نیست ... ببین عجب راهنمایی برای خودش گیر آورده .
آنیوتا با عصبانیت گفت :
romangram.com | @romangram_com