#آنیوتا_پارت_135
- مریض شده ؟
- نه ، صحیح و سالمه .
- پس حالا کجاست ؟
- مگر نگفتم که شما خودتان باید بهتر بدانید. رفت ، همین .
- یعنی چطور رفت ؟
- خیلی ساده . با پاهای خودش . وقتی از مراسم رژه برگشت انگار ناراحت بود . حرفی هم به من نزد ، بند و بساطش را جمع کرد ، کوله پشتی را روی دوشش انداخت و رفت . حتی خداحافظی هم با من نکرد که البته من عین خیالم هم نیست .
- ولی کجا رفت ، کجا ؟
- من چه می دانم ؟ مگه نگفتم که حرفی به من نزد . اصلا این آنیوتا ی شما اصولا آدم خلی بود .
مچنتی طوری با هر دو دست به میز چسبید انگار ضربه ای به سرش وارد آوردند . خبر به قدری غیر منتظره بود که باور کردن فوری آن دشوار بود . رفت ؟ یعنی چی رفت ؟ شاید این زن نامهربان دارد فقط و فقط سر به سرش می گذارد ؟ او هیچ وقت میانه اش با آنیوتا
خوب نبود . کالریا به دختر حسادت می کرد و از گفتن کلمات نیشدار خودداری نمی کرد .
romangram.com | @romangram_com