#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_88
بی توجه به تهدیدش نگاهم را در اطرافمان چرخاندم.
دور تا دورمان را درخت های سرسبز و سر به فلک کشیده ای تشکیل می دادند که با تاریکی هوا نوکشان معلوم نمیشد تا ارتفاعشان را کامل ببینیم اما ریسه های چراغی که در محیط گذاشته بودند حسابی بیرون رستوران را نورانی می کرد.
با قرار گرفتن بشقاب غذا رو به روی ام ، از گارسون تشکری کردم و مشغول خوردن غذا شدم.
تقریبا نیمی از غذای داخل بشقاب را خورده بودم که حس کردم یکی خیره نگاهم می کند.
سرم را بالا گرفتم و نامحسوس به اطراف خیره شدم.
چند دختر در آلاچیق کناری نشسته بودند که نگاه چند نفرشان روی ما بود.
_انقدر بدم میاد موقع غذا خوردن یکی نگاهم کنه.
مهران محتویات داخل قاشق اش را در دهانش گذاشت و دستش را به معنی کی تکان داد.
ابروهایم را درهم فرو بردم و با چشم به پشت سرش اشاره کردم.
بدون آن که نگاهی بیاندازد ، کامل به پشت تکیه داد.
_احمق من الان نگاه کنم ضایعس ، بگو کین.
_چندتا دختر.
با چهره ی جدی ای بهم خیره شد .
_اگه موقعیت جور بود طوری میزدمت همه فیلم بگیرن.
من و ارسلان برعکس توقع مهران بلند خندیدیم.
_عاشق تکیه هاشم.
با لبخند به ارسلان خیره شدم .
**
مهران با چهره ی اخم آلودی به ارسلان نگاه کرد.
romangram.com | @romangram_com