#آن_ها_در_تاریکی_حضور_دارند_پارت_2
با وارد شدنم به اتاق نگاهم دوباره روی رد ناخن های روی دیوار افتاد .
لرزی که در تنم نشست دوباره هواسم را به خودم داد ، بی توجه به مسائل دیگر به طرف در المینیومی گوشه ی اتاق حرکت کردم .
در را باز کردم و وارد حمام شدم و در گوشه ی دیوار باقی مانده ی اب را ریختم.
از حمام بیرون امدم و کاسه را روی کمد لباس هایم گذاشتم و از اتاق خارج شدم.
روی مبل کنار نیما نشستم ، باد سردی که به صورتم خورد لبخند خسته ای را مهمان لب هایم کرد.
نگاهم را از دریچه ی کولر گرفتم و به تلویزیون خیره شدم.
با دیدن فیلم در حال پخش ، با چهره ی خنثی به نیم رخش نگاه کردم.
_این چرت و پرتا چیه اخه نگاه میکنی.
بدون اینکه نگاهش را از صفحه تلویزیون بگیرد ، جوابم را داد :
_من عاشق فیلمای ترسناکم.
پاکت سیگار را از روی میز رو به رویمان برداشتم .
سیگاری روشن کردم ، به پشت تکیه دادم و به فکر فرو رفتم.
من هم عاشق هیجان و تجربه ی حس ترس بودم اما تنها ثمره ی این عشق از دست دادن زندگی عادیم بود.
_راستی قضیه ی این ابی که هر هفته میریزی گوشه ی خونت چیه ؟.
نفسم را بیرون فرستادم و به دود سیگار خیره شدم.
_اب مقدسه ، یه جور حفاظ برای وارد نشدن نیروی شیطانی به داخل خونه.
ضربه ای محکمی به بازوم زد و با شوق به چشمانم خیره شد.
_وای پسر این عالیه ، چه چیز خفنی.
سرم را آهسته تکان دادم و به ساعت مچیم اشاره کردم.
romangram.com | @romangram_com