#آنالی
#آنالی_پارت_15

دکتر:عزیزم از اینکارا نداشتیما ولی خب مهم نیست من یادم رفت تو هم فراموش کن گر چه یه مدت بخاطرت داشتم سمت افسردگی میرفتم ولی کلا فراموشش کن.

بدنم سرد شده بودو یخ کرده بودم ولی بااین حال نمیتونستم که چیزی نگم گفتم:

اگه کردمم خوب کاری کردم لیاقت شما جنسای مذکر همینه!

چشماش گشاد شدو زد زیر خنده وگفت:

برام مهم نیست فقط میخوام کلا درمان شی!

اخمی کردمو گفتم:

مگه من مریضم؟؟

لبخندی ارامش بخش زدو گفت:

عزیزم منکه نگفتم مریضی راستی هنوز تو کار شریف وابسته کردن هستی؟

لبخندی زدمو گفتم:

بله خیلی موفق هم هستم!

سری تکون دادو گفت:

یه جلسه دیگه میذارم بیای خوشحال میشم جیم نزنی فک میکنم ترسیدی از من!

لبخندی زدمو گفتم:

اصولا پا پس نمیکشم! حتما میام ولی زمان خیلی زود میگذره.

بلند شدم که هیراد هم به تبعیت از هم بلند شدو گفت:

پس میبینمت

سری تکون دادم و خداحافظی کردم!

با صدای زنگ گوشیم بلند شدم.نگاهی به گوشیم انداختم و عکس شمیم رو،که هنگام دلقک بازی بود دیدم و نفس پر صدایی کشیدم و گفتم:

ای سگ تو روحت!

هنوز با شمیم و نگین قهر بودم، پسره د* * *ث عوضی هرچی از دهنش در میومد گفت پسر خر، یهو شایانو با هیراد مقایسه کردم، شاید چون یکی روانشناس بودو یکی روانپزشک اخلاق هیراد کجا و اخلاق اشکان کجا؟؟؟؟

واقعا چرا اینقدر با هم،فرق میکنن؟؟

به خودم که اومدم دیدم مبایلم صداش قطع شده و دوباره شروع به زنگ زدن کرد. حوصله جواب دادن نداشتم.گذاشتمش رو سایلنت و رفتم wc به اینه نگاه کردم ، همیشه همین بود باید میرفتم wc و خودمو تو اینه نگاه میکردم! بعد از شستن دستو صورتم اومدم بیرونو نشستم رو تخت! امروز جمعه بود و اصولا غروب جمعه حالمو بد میکرد خب من اصولا ادم احساسی نبودم اما از کوچیکی از غروب جمعه بدم میومد و سردرد عجیبی میگرفتم. باید شنبه برای مطب دکتر وقت میگرفتم. یهو در محکم باز شدو و قامت شمیم و نگین نمایان شد! واقعا صادقانه بگم اصلا حوصلشونو نداشتم، دوتایی اومدن سمتمو محکم بغلم کردن و منم همونطور بی حس نشسته بودم که ارشین گفت: بخدا با ارمان یه هفتس کلا قهرم خیلی کلافه شده فقطم بخاطر توئه بهش گفتم باید برادرش بیاد ازت عذر خواهی کنه! یهو سیخ نشستم که اونا افتادن پایین، فکرشو بکن که اون پسره چـــندش بیاد از من عذر خواهی کنه لبم یه ور کج شد حس خوبی بود.

شمیم نگاهی بهم انداخت و گفت:

حالا منـــو بخشیدی؟؟

به قیافه مظلومش نگاهی انداختم میدونستم خیلی رو مخم میره پس نیشمو تا بناگوشم باز کردمو گفتم:

معــلومه.


romangram.com | @romangraam