#آلاگل_پارت_68


شايان با ترس برگشت و با اخم گفت

_هيييييس چته ديوونه؟

بهشون لبخندي زدم و لب تاب رو به متين دادم...

سعي کردم يه چرت کوتاه بزنم تا سر درد نکنم..

بعد از يه چرت کوتاه کم کم بيدارشدم.

شيما هنوز خواب بود..

رفتم تو آشپزخونه...مامان و زن عمو هادي مشغول درست کردن غذاي امشب بودن...

شايان و مژگان هم برگشته بودن.

تو بعضي کارا کمکشون کردم و بعد هم رفتم تا حاضر بشم...

شيما هم بيدار شده بود.

وارد حمام شدم... بعد از گوش دادن به غرغراي شيما که ميخواست بره حمام بالاخره رضايت دادم و دوش رو بستم.

موهامو خيس بافتم و يه تيپ معمولي زدم...


romangram.com | @romangram_com