#آلاگل_پارت_61

چشمکي زدم و با شوخي گفتم

_نه ديگه!مستر شايان شمارو ميبره!

شيما با خنده گفت _آره ديگه.. متين بره بازي شمام خلوت دونفره وووو.....

شايان با بهت نگاهمون کرد و مژگان کفششو در آورد و پرت کرد سمتمون که جاخالي داديمو فرار کرديم....

شايان و مژگان,متين رو بردن شهربازي.

با شيما تو تراس اتاق نشستيم...

غروب بود!دلم ميخواست الان ساحل بودم.

دستام گذاشتم پشت سرم و گفتم

_شيما..؟ميگم تو تاحالا.. عاشق نشدي؟!

نگاهي بهم انداخت.. دوباره خيره ي دريا شد

_من تو زندگيم فقط عاشق خانواده ام هستم..عاشق تو...اما اون عشقي که تو منظورته.. نه!فکرنکنم تا حالا شده باشم...

_پس توام تجربه اش نکردي..

لبه تراس ايستاد

romangram.com | @romangram_com