#آلاگل_پارت_59
خواستيم امروز بريم خريد و گردش که مامان باباها مخالفت کردن و گفتن فعلا وقت هست...
قرار شد اخرشب خودمون 4تايي بريم ساحل...
ظرفارو مامان اينا شستن و ماهم رفتيم تو باغ...
شايان واسمون چايي اورد چهارتايي زير الاچيق نشستيم...
شيما _راستي چرا اين دوستت نيومدن؟
شايان_دوست کي؟
شيما_دوست آلا ديگه...همون پسره دوست بابات!
_آهااان...نميدونم بابا اينا چيزي نگفتن بهشون..منم يادم نبود!
متين اومد به سمتون و مژگان رو صدا زد
_آبجي..؟آبجي مژگان؟
نفس زنون به ما رسيد...مژگان سرشو بوسيد و گفت
_جان آبجي؟آروم بگو چيه؟
با اون چشماي درشتش به تک تکمون نگاهي کرد و گفت
romangram.com | @romangram_com