#آلاگل_پارت_42


_راستي آلا.. درس ميخوني؟؟رشته ات چيه؟

_اوهوم...معماري ميخونم..امسال کنکور دارم

_اوخ اوخ...آماده اي يا نه؟

نگاه از بيرون گرفتم و روبه فرزاد گفتم

_آماده ي چي..؟

_به... کجايي دختر؟؟آماده ي کنکور و دانشگاه و.....

_اي...بگي نگي يه وقتايي......

حرفم تو دهنم موند....خيره شدم!زمان خيلي سريع گذشت... سريع رد شديم ولي من خوب ديدمش و شناختم.سرمو برگردوندم عقب و سعي کردم ببينمش ولي نشد...عرفان بود. .کنار خيابون به ماشينش تکيه زده بود و داشت با يه نفر حرف ميزد..

دلم...فقط يه کوچولو واسه يه بيمعرفت تنگ شده بود..فقط يکم!

??:??]

باصداي فرزاد تکون محکمي خوردم ونگاهش کردم

_ببخشيد ترسوندمت.. مجبور شدم بلند صدات کنم!چيشد آلا؟چي ديدي که رنگت پريده...؟؟؟


romangram.com | @romangram_com