#آلاگل_پارت_15

_واااي آلا...باورم نميشه تورو ديدم!

_منم همينجور...فرزاد خودتي واقعا ؟؟؟چي شد يهو غيبت زد نامرد؟!!

آهي کشيد و گفت

_اره خودمم...شرمنده بخدا آلا..جريان داره.فعلا بيا بريم پيش مامان و بابام بعدا حرف ميزنيم.

_باشه بريم!

بلندشديم ...دستمو گرفت و فشرد..!منو فرزاد دوست هم بوديم!!

وقتي 11سالم بود يه دفعه اي فرزاد و خانوادش ناپديد شدن...خبري ازشون نبود...انقدر خبري ازشون نشد تا کلا حضورشون رو از ياد برديم..از اون روز به بعد رابطه ام با شيما بهتر از قبل شد..چون بهترين دوستم،فرزاد ديگه نبود!

با چشم دنبال عمو نادر و خاله سوسن،مادر و پدر فرزاد بودم که فرزاد مقابل يه خانوم و آقاي مسن ايستاد و صداشون زد مامان .بابا!

باورم نميشد انقدر شکسته شده باشن!!

با ديدن من کلي تعجب کردن و بعدهم کلي تحويلم گرفتن!!

کمي پيششون نشستم که ديدم مژگان داره دنبالم ميگرده...با اجازه اي گفتم و رفتم سرجاي قبليم ...

مژگان_کجابودي آلا؟

و جريان رو واسش تعريف کردم

romangram.com | @romangram_com