#آلا_پارت_86

صورتم خیس بود ، آروم گفتم : خجالت بکش برای این گریه نکن... خدا خدا... خدا ... بس کن انتقام همه ی اون دل هایی که من شکوندمو توی این یه سالو نیم گرفتی... به من هم برس ... به من هم نگاه کن ...
صدای در اومد اشکامو پاک کردم پوشیه امو زدم وگفتم :بفرمایید
مامان و بابا اومدن تو اتاق و مامان گفت :آلا لازم نیست اونو اینجا بزنی ، تو برای من خوشکل تر از قبل هم هستی .
با گریه گفتم : نمیخواد بهم تمجید تهی تحویل بدید.
بابا رو تختم نشست و گفت: مامانت راست میگه اینا تمجید نیست آلا !
رو بندمو برداشت و گفت:
-چون پدرو مادرا نه صورت نه سیرت بچه هاشونو می بینند نه گذشته نه آینده شو همیشه عاشق اون بچه اند .
با بغص بابا رو نگاه کردم و گفت: اگه ادامه بدی قلبه منو مادرت از غصه تو می ایسته.
اشکم فرو ریخت و سرمو به زیر انداختم چشمم به حلقه ام افتاد،سردار فردای عروسی از دستش در آورد، گذاشت تو جیب کتش که هر وقت میره سر کار دستش کنه،اما من حتی یه ثانیه بعد عقد هم در نیاوردم...
بابا- نمی تونی زندگی با سردار رو تحمل کنی.
«سرمو باهول بلند کردم و به بابا نگاه کردم و بابا پرسشگر نگام کرد لبامو رو هم فشردم» بابا گفت:
-من پشتتم ، پشت تو خالی نیست .
«مامان دست رو شونه ی بابا گذاشت و بابا به مامان نگاه کرد و مامان آروم چشماشو رو هم گذاشت و سر تکون داد و انگار اعلام کرد فهمیدن چشه ، بابا پرسشگرانه به مامان نگاه کرد و به پنجره اتاق نگاه کردم ، آسمون قرمز و ابری بود» مامان آروم گفت:
-با نشستن تو اتاق مجردیت ، شوهرت بهت بر نمی گرده ، جاتو خالی کردی و گفتی تسلیم ؟
برگشتم به مامان با بغض نگاه کردم و گفتم :
- اون زن صورت داره ،سلامتی داره ،من حتی نمی تونم راه راستمو برم .
مامان - بذار یه داستانی برات تعریف کنم «مامان نشست رو تخت و گفت»:
مولانا میگه یه عاشقی بوده که راه دور زندگی می کرد،اون سر دریا ها ، معشوقش این سر دریا بود،دریا طوفانی و خروشان بوده صاف بوده هر چی بوده، عاشق با تموم میل و تلاشش ، دریا رو زیر پاش میذاشته و میومده معشوق خودشو می دیده ؛ مدت مدیدی این عشقو عاشقی بوده یه بار هوا ابری و بارونی بوده ، دریا خروشان و موّاج بوده ، عاشق بازهم برای دیدن معشوقش راهی دریا میشه ...
«اشکامو پاک کردم به بابا نگاه کردم با چه لذتی داره به مامان نگاه میکنه ! منم این عشقو می خوام ! مامان ادامه داد»:
- به معشوقش که میرسه کنارش میشینه میگه عه ! دندون پیشینت چی شده ؟ معشوق با تعجب میگه«این دندون تو کودکی من آسیب دیده تو الان دیدی؟» عاشق باز بعد چندی میگه«صورتت خال زده ؟ صورتت چی شده» معشوق به عاشق نگاه می کنه و میگه این خال از اول رو صورت من بود... خلاصه هر ساعتی که می گذشته عاشق ایرادات بیشتری از معشوق میگیره ، معشوق میگه بیا امشب در بالین من بخواب ...
سحر که عاشق می خواسته بره معشوق میگه نرو ، دریا خروشانه صبر کن عاشق می خنده میگه «دیشب دریا از این وضع بدتری داشت من اومدم ، حالا صبر کنم ؟» معشوق میگه «دیشب تو عاشق بودی و با عشق اومدی و هیچ سدی مانع تو نمی شد اما امروز صبح دیگه تو عاشق نیستی که ایرادات منو تازه دیدی اگه بری غرق میشی»عاشق می خنده و توجهی نمیکنه و راهی دریا میشه و غرق میشه .
با حرص گفتم :به درک مرتیکه .
بابا زد زیر خنده ، مامان چپ چپ نگام کرد و گفت :
- مولانا میگه این تمثیل دنیاست وقتی شما عاشقانه به دنیا نگاه کنید به مشکلات نگاه کنید همه چی زیبا و آسونه و طی میکنیدش اما وقتی عاشق نباشی در دنیا مشکلات و معضلاتش غرق میشی ،آلا نذار غرق شی ، صبور باش ؛ عاشق باش و عاشقانه ادامه بده ، هدفمند ،نه که من اینم من اونم... یه زنی بوده که از بس کریه و زشت بوده که حتی خودشم به ستوه میاد اما یه شوهر خوبی داشته انقدر مردم ازش خورده می گیرند و دلشو می شکنند که سر به بیابون میذاره!
تو بیابون به یه زن زیبا میرسه این زن به حدی زیبا بوده که زن زشت محو چهره اش میشه از میپرسه تو کی هستی که انقدر زیبایی ؟ میگه من سیرت تو هستم برگرد به شوهرت چرا که شوهر تو عاشق من که درون تو هستم ،هست ،می فهمی آلا ، متوجه هستی چی دارم میگم ؟

@romangram_com