#آلا_پارت_71

شهین- عه ! چرا اونور گذاشتی ؟! نه بیار اینور ...
«در یه کمد دیگه رو باز کردو گفت»: این لوازم اسکی مسکی سردار لازم نیست اینجا باشه ، لباساتو بیار اینجا ، می خوای من جا به جا کنم؟...
سردار - مادر ! مادر من الآن وقت این کاراست؟!
شهین - نه میگم کمرش درد میکنه من جابه جا کنم .
سردار - من جابه جا می کنم ، من می کنم شما نگران نباش .
شهین- مادر قربون قدو بالات بره به بابات نرفتی خدارو شکر کمک می کنی .
سردار عاصی شده منو نگاه کرد و شهین گفت :
- برم لباس بیارم .
«رفت بیرون و سردار گفت»:نه که کارا رو مادرم خودش انجام میده؛ سلیمه اونجا هیچ کاره است برای همین من به بابام نرفتم .
دستمو بردم جلو گفتم : اینجا می سوزه«سردار نگاه کرد ... یه آن یکه خورده ! شبیه این دختر بچه ها که زمین می خورن بابائه ناز میکشه اینا لوس تر می شن،بعد کف دستشم نشون میده میگه اینجا هم می سوزه،یعنی بیشتر بهم برس ! عین اونا شده بودم.
حتما سردار هم همین فکرو که که یه لبخند محو اومد رو صورتش،این پسره با تموم بدی و تلخی ، مهربونه ها ! نرفت جواب تلفن هم بده ... الان اون دختره حرصش می گیره..
در دوباره چهار طاق باز شد یه جور که این بار منم شونه هام پرید،سردار یه نوچ بلندی گفت و مادرش گفت:
-اِوا مادر ببخشید حواس ندارم ؛ بیا اینم لباساش دیگه نمیام تو.
«رفت بیرون به سردار نگاه کردمو سردار به من ، دوباره درِ باز شد و سردار عصبی گفت مادر !»
شهین- جان جان ؟ مادر مجتبی پماد آورد یادم رفت بدم .
سردار زد به پایین تخت و گفت : در مادر در ای بابا!
شهین خانوم پمادو رو تخت گذاشت و رفت و گفتم :
- گ*ن*ا*ه داره ! داد نزن !
سردار - بابا آدم برقش میره یهو همچین میاد تو ، اَه ! آدمو به عذاب وجدانم میندازه ، بیا خوب شد؟
-چی ؟
سردار - حالا تا کی خود خوری می کنم که چرا داد زدم سرش وقتی هیچی بین ما نبوده بنده خدا اومد تو اتاق.
- خود خوری ؟!
سردار - آره اخلاق گند منه همش خود خوری میکنم دیگه... بیا پماد بزنم ، میخوای لباس عوض کن یعد بزنم به لباست مالیده نشه .
- کجا ؟
سردار گیج گفت : چی کجا ؟!

@romangram_com