#آلا_پارت_70

سردار - نوچ ، مغزش به کجا میره ، خواهرای من بیکارن بشینند درباره ی سینی چای تو حرف بزنند ؛ نگاه نگاه دستت می سوزه ...
«با گریه سر به معنی نه تکون دادم و گفتم»: دلم می سوزه ...
سردار نوچی کرد از اتاق رفت بیرون ، خودم در مورد بی عرضگی مردم زیاد حرف می زدم ، همون قدیمو میگم تا یارو پشت میکرد می گفتم :«دیدی نتونست یه فلان کنه ، دیدی مردم عرضه هیچی رو ندارن.»
سردار با کیسه یخ اومد و جورابو از پام در آورد یه آن قلبم فرو ریخت ازش خجالت کشیدم ، کیسه رو روی پام گذاشت و گفت :
-آلا ببرم درمونگاه .
اشکمو پاک کردم و گفتم : تاول زده؟
سردار - نه قرمزِ میگم نزنه .
شهلا از هال گفت : داداااش ، گوشیت داره زنگ می خوره «سردار عصبی نوچی کرد و گفتم»: برو جواب بده ، خودم نگه....
سردار با همون عصبانیت با صدای آروم گفت :لازم نکرده تو دراز بکش خودم نگه می دارم .
«دستمو آوردم بالا ، در اتاق یهو باز شد ، شهین خانوم بود ، سردار شاکی گفت»: مادر !زهرمون آب شد من که نترسیدم! جز خانوما کسی نمیاد تو اما سردار شاکی بودآ، با همون شکوه گفت : در بزن مادر من .
شهین خانوم با خنده کارشو ماس مالی کردو گفت : میخواستم بگم پماد دارید ،بزنی ؟
«چشم شهین خانوم رو دست سردار که روی بسته ی کوچیک یخ روی پام بود ، همین طور ی مونده بود ! حالا خوبه بالای پام نیست همین نزدیک مچو پنجه پائه!»
سردار- مجتبی داداش ؟
مجتی از هال گفت :جان ؟
سردار - بپر یه پماد سوختگی بگیر .
مجتبی - چشم چشم ...
حاج آقا از همون حال گفت : سردار اگه خیلی سوخته ببریم دوا درمون .
شهین - نه حاجی قرمزه ، حالا تاول نزنه «آروم تر گفت»: بچه سفید مفیدم هست پوستش حساسه دیگه.
نگران به دستم بعد به سردار نگاه کردم و سردار گفت : نه نمیزنه یخ گذاشتم،کمرت خوبه ؟!
- آره همون موقع تیر کشید یهو ...
شهین - عه ! کمرت بود !
«سردار عاصی شده منو نگاه کرد و شهین خانوم سری تکون دادو گفت»: الهی من بمیرم مادر .
- خدانکنه ...
شهین -لباساش کجاس سردار ، خیس شده عوض کنی .
بلند گفتم : نه ... «شهین لب گزید یه جور که انگار فحش بد دادم ، سریع لال شدم و در کمدو باز کرد و سردار عاصی شده گفت»: مادر ! مادر نگرد بابا! لباسای آلا اونوره!

@romangram_com