#آلا_پارت_59

-چی کار کنیم؟!صحبت کنیم؟شمرده و عصبی ولی با تن صدای آروم گفت:من میگم عکسشو چرا گذاشتید ،می گی صحبت کنیم چه صحبتی سلاله خانوم ؟هان ؟صحبت در مورد چی ؟
سلاله-چرا اینطوری می کنی ،دوتا چشم معلومه.
سردار تو صورت نعره،نعره ها :منظورم فریاد یا داد نیست نعره است :
-اون دوتا چشم ،عکس زن منه که الان همه جاپخش شده.
مجتبی -سردار!!چته؟!مجتبی آرنج سردار رو کشید و گفت چی میگی؟!چرا سر سلاله خانوم دادمی زنی ؟نذارن؟پاک می کنیم این که عربده کشی نداره!!سلاله با شوک و بغض به سردار نگاه میکرد منم که . . .
مجتبی -سردار!!چته؟!
«مجتبی آرنج سردار رو کشید و گفت»:چی میگی؟!چرا سر سلاله خانوم دادمی زنی ؟نذارن؟پاک می کنیم این که عربده کشی نداره!!
سلاله با شوک و بغض به سردار نگاه میکرد،منم که انگار خشک شده بودم، همین طوری خیره به سردار و کارای غیر منطقی اش نگاه می کردم. قشنگ معلومه که دلش پره، عصبیه، میخواد سر هر بهونه خودش رو تخلیه کنه.
«مجتبی اومد طرف سلاله و گفت»: سلاله خانم، من عذر خواهی می کنم، سردار که منظوری نداره...
سلاله با بغض گفت: فکر کردی من آلام؟
مجتبی - سلاله خانم... سلاله خانم تو رو خدا صلوات بفرستید، کشش ندید«بی صدا یه چیز به سلاله گفت و سلاله با بغض به مجتبی گفت»: من بابام سرم داد نزده تا حالا...
سردار - همون باباتون شماها رو لوس کرده.
سلاله - تو خوبی نه؟ دیوونه...
سردار باز از جایی که مجتبی نشونده بودش بلند شد و شاکی گفت: با کی بودی...
مجتبی بلند گفت: ای بابا بشین دیگه، با من بود اصلا، اهـِــه! هیس ، هیس... ما یک خانواده ایم این چه طرز رفتاره که با هم داریم؟ آقا ماکان برادر من اون عکس رو پاک کن شر بخوابه... سلاله خانم بفرما بشین... بفرما...
«یه لیوان آب هم برای سلاله ریخت داد بهش و گفت»: بفرمایید خونسرد باشید...
«اون نگاه... مجتبی رو میگم! اون وسط مجتبی چه اومد به چشمم که داره ریز ریز از سلاله دل جویی می کنه»
برگشتم طرف سردار، دیدم با اخم داره نگام میکنه! این چشه!؟ جای اینکه من شاکی باشم سر خواهرم داد زده اون شاکیه!
از جاش بلند شد اومد سر جای قبلیش نزدیک من نشست و زیر لب گفت :
-چار تا بچه قرتی دور هم جمع کردید، چلیک چلیک عکس بگیرند لایک بگیرند.
-کف بازار طلا عکاس نداشت وگرنه حاجی می گرفت.
سردار شاکی سر بلند کرد و گفت :امروز به پای من نپیچ. من سرم الان مواد مذابه، بترکه فواره می زنه زبونم و کارم، همه رو می سوزونه.
نگاش کردم با غذاش بازی میکرد، فکرش درگیر بود، حتما پانته آ خط و نشون براش کشیده، پوزخندی زدم و گفتم : میخوای دلتو خالی کنی ادای با غیرتا رو در نیار برای من.
شاکی سرشو بلند کرد و گفتم: اخه سوء تعبیر می شه، غیرت یعنی عشق.
از جا بلند شدم...

@romangram_com