#آلا_پارت_14

به ساعت نگاه کردم، هشت و بیست دقیقه بود، حالا ده زنگ میزنم.
نگام به سردار افتاد، داشت فقط میخورد، روی صندلی نشستم و گفتم :
-توی اپلیکیشن دیوار ، خونه اینا هم می زنه ؟
سردار - برای فروش و اجاره ؟ اره ولی نه برای ده روز .
- خب چه فرقی داره ، ده روز ده تومن کمه واقعا ؟
سردار به من نگاه کرد و گفت :همون جای قبلی رو بگیر .
- نمیشه
سردار - چرا ؟!
- نمیشه دیگه ، اونجا مسئله داره
سردار-چه مسئله ای ؟!
عاصی شده گفتم:مسئله دیگه بابا،مسئله منکراتی .
سردار سر درگم نگام کرد ؛ گفتم : خدا جامیخوام جورش کن دیگه،باباجان باید حتما بگم تو که خودت داری میبینی و میشنوی.
سردار پوزخندی زد وگفتم : چیه؟حتما باید رفت مسجد و امام زاده حرف زد؟
سردار شونه بالا داد.از جا بلند شدم. و ظرف غذاشو برداشتم و از غذای دیشب براش ریختم و سردار گفت :
- فکراتو بکن من پول دارم ....
شاکی گفتم : من از تو پول خواستم؟
سردار هم شاکی گفت : بدبخت دلم سوخت برات ، به درک که پول نمیخوای، برو منت یکی دیگه رو بکش که نه خودت میتونی بهش زنگ بزنی نه خواهرت و پاس میدید به هم .
-آهان خوبه خوب آمار گرفتی .
سردار -واقعا برای عقل ناقصت متأسفم. همه زندگی خودتو اطرافیانتو با عقل ناقصت به فنا دادی و هنوزم سر عقل نیومدی .
شاکی نگاش کردم و گفتم :
- کی به فنا داده؟ هان؟ کی به فنا داده؟! با کی هستی با خودت داری بلند بلند حرف میزنی؟
سردار شاکی گفت :آره با خودمم با خود احمقمم که گیر تو افتادم .
تکیه دادم به دیوار فقط نگاش کردم ،سر هر جریانی میرسونه بحثو به همین نقطه ، از جا با عصبانیت بلند شد ،پوزخند تلخ زدم و گفتم :
- تویک روان شناسی یک مقوله ای هست که میگه «ایستاد اما برنگشت طرفم فقط تو جاش ایستاد»آدما با صفت هایی که به هم توهین میکنند دقیقا صفت هایی که خودشون در ضمیر ناخودآگاهشون درگیرشن یا میترسن یا دوست دارن که باشن یا هر چیز دیگه ....
اون که به فنا داد جفتمونو تویی ، اون که گیر تو افتاده منم،من . تو که به قول خودت با هر کی بخوای میری میای میمونی ، منم که سوختم من ...

@romangram_com