#آلا_پارت_107

وارفته گفتم :خاموش؟!!!
مجتبی- زنگ نزده بودید؟
-نه! نتونستم .
مجتبی - شما خوبی ؟! آلا خانوم حالت بد نشه .
جوابش رو ندادم ... اونایی که انتظار نگرانی ندارم نگرانند اما سردار ...
- خدافظ«گوشی رو قطع کردم ،»رفته پیشش که گوشی رو خاموش کرده ، نخواسته کسی مزاحمشون بشه ؛ یعنی حتی سر کار هم نرفته . حتی از حاجی هم گذشته . اون از ازدواج با زنه گذشت به خاطر حاجی اما از زنه نگذشت.
از خودِ خودِ زنه ... چه گریه ای می کردم از غربت دلم گریه می کردم . به حال بد بخت خودم گریه می کردم ... اون که بد بخت بود من بودم نه سردار ... ؛ بد بخت منم ... همون جا دم در خونه نشسته بودم گریه می کردم. شبیه گربه ی خونگی شده بودم ، اونم از مدله پرشین که لوسه و خاصه و صاحبش میره کز می کنه و گریه می کنه. خوبه عاشق ومعشوق نبودید! نبودیم؛ نیستیم اما وضعیت من فرق داره، من یه انتخاب دارم . ناخواسته حسم به انتخابم حساس و متفاوت شده ! مث مادری که بچه ی نااهل داره.
اما همین یه دونه بچه رو داره دیگه ام بچه دار نمیشه ؛ مگه میشه از بچه بگذره ! قابل قیاس نیست اما من منحصرا شبیه اونم ...
صدای گوشیم بلند شد . نا نداشتم از جام بلند شم گوشی رو بردارم ... آلا تو این طوری بودی . کی این طوری شدی ؟!!! من قبلا ترکش کرده بودم ؛ امید داشتم میاد ... الان امید ندارم ...
فکر کنم باختم به همه چیز به همه کس ... شبیه بازنده هام ... حالم اصلا خوب نبود ؛ از دیشب تا صبح از صبح تا شب فقط یه لیوان شیر خوردم ... ساعت هشته شبه ...
هشت خونه بود ... هر غلطی می کرد هشت خونه بود ... دلم می خواد قوی باشم اما حس قوی بودن ندارم ، یکی انرژی منو دزدید ... همون جا روی زمین دراز کشیدم به سقف نگاه کردم ، از کجا دوباره بسازم ؟! کجاشو بسازم ؟!
تن و دل و جان و ... چند بار بسازم ! اون وقت که ساختم دلم حالش بد نبود الان حالش بده بود ... چند روز طول میکشه که خوب بشم ؟!به کی زنگ بزنم بیاد .
دستم رو روی قلبم گذاشتم...پس چرا گفت: "بیخود می کنی ترکم کنی" ؟!! یه شبه نیومده...آلا یه شبه...خب حق نداره،حق نداره...چون...چون...من زنشم...
انگار همه چی در من سکوت کرد ،یه سکوت مرگ بار. شبیه اون زمانی که فهمیدم تصادف تقریبا پنجاه درصد منو تخریب کرده ،سردار این بار با دلم تصادف کرد!خودش هم نفهمید.
اشکم از گوشه ی چشمم سر خورد و گوشم رو خیس کرد...شبیه درخت سوخته ام ،نه گل داره زیبا بشه نه بار می ده محبوب بشه،نه سلامت و سر سبزه که از سایه اش شه استفاده کرد ...از خودم بدم میاد ...
گوشیم زنگ می خورد ...مسیج میومد...تلفن خونه زنگ خورد ...زنگ آیفون زده می شد ...من همون جا افتاده بودم.
سربازیم که یه تنه جنگید اما داراییشو وطنشو فتح کردن :از درون بهش حمله کردن...
سرم سنگین ...از پشت در صدایی در اومد...سپس صدای حاج آقا که مکرر اسممو صدا میکرد،نگران بود، مثل یه پدر واقعی نگران بود..
_آلا...آلا خانم بابا؟آلا جان...
صدای مجتبی هم اومد که گفت :
_عمو من باهاش حرف زدم مطمئنم خونه است.
حاج آقا _ برو یه کلید ساز بیار ،این بچه حالش بد شده:اون بی غیرت کدوم گوریه ؟ گفتم "حواست بهش باشه".
مجتبی_دیشب باهم رفتن چطوری حواسم باشه،هیچ جا نیست.
حاج آقا باز در زد و گفت:آلا جان...عروس خانمم ...وقتی اینطوری صدام کرد ،بغضم سنگین شد...
ولی جون گریه نداشتم ،نفسم بالا نمی اومد...

@romangram_com