#آلا_پارت_103

از نگاه کردن بهم فرار میکرد ؛ یه فرار عیان .... عمو همایون با یه قالیچه اومد و گفت : خوشتون نیومد هم کادو بدید بعد خودش هاها خندید ، با تعجب نگاش کردم ، رفته یه قالیچه ابریشم گرفته میگه کادو بدید ! مرده خله ، خوشی زیادی داره ، چشونه اینا !!! سلیقه اش هم بد نبود ، البته من زیاد طرفدار طرح های اسلیمی و گل دار و بوته دار فرش نبودم ولی ....
قالیچه ی قشنگی بود ، پوست پیازی بود ! باز با خنده گفت : رفتم پیش حاج جبار گفتم : مبلاشون قهوه ایه ، فقط تونستم اینو نشونی بدم.
- دستتون درد نکنه .خیلی قشنگه ، هدیه به این قشنگی رو که کادو نمیدن ....
مونا – میندارن وسط خونه پز تموم ابریشم داییمو میدی ها..
بهش نگاه کردم ، همین مونده تو به من خط مشی بدی ، دختره ی اسب . با اون ریختش .... نوچ ، استغفر الله ربی .... خب خدا ببین بنده هات کرم دارن . نمی ذارن من رو تغییر رفتارم بمونم. پاشم تو جمع بگم به تو چه ها؟
الحمدلله لبخند هم نمی بینند ، نمی شه لبخند مضحک زد ، نگاه ازش گرفتم و به سردار نگاه کردم .کم مونده گریه کنه .ریختشو تو رو خدا !!! جمع کن خودتو مرد حسابی تو جمع !! زیر لب صداش کردم : سردار.
به خودش اومد نگام کرد و گفتم: تشکر کن .
سردار – عمو جان ممنون ، خجالت دادید.
-ان شاالله عروسی آقا مجتبی.
مجتبی – چاکر زن داداش .
با نگاه از مجتبی تشکر کرد و سریع با نگاهش به سردار اشاره کرد و نگران به مجتبی نگاه کردم . اشاره کرد، بریم . سری تکون دادم و گفتم : عمو جان ، خیلی خجالتمون دادین . واقعا ممنونیم. بابت مهمونی ، بابت هدیه ، ان شاالله برای آقا مجتبی جبران کنیم ....
یه سقلمه به سردار زدم ، گیج نگام کرد و گفتم : با اجازه ما بریم زودتر . چون سردار انگار خیلی سردرد داره.
سردار – بله ، ببخشید ... عمو خیلی زحمت دادیم .
عمو همایون – میخوای ببریمت دکتر ؟
سردار – نه ! بریم یه مسکن بخورم بخوابم.
نگام به حاج آقا افتاد ! چنان شاکی و با جذبه به سردار نگاه میکرد که قلب من فرو ریخت. از جا بلند شدم .
فردا پدر سردار رو در میاره . میدونم. این نگاهی که داره به سردار می کنه یعنی آب شو برو تو زمین ، بیرون اومدنت جایز نیست !
سریع جمع و جور کردیم و راه افتادیم.... سر کوچه که رسیدیم سردار گفت : نگه دار .
- چی شده ؟!!
سردار – من کار دارم .
یکه خورده سردار رو نگاه کردم و با تعجب گفتم : کار داری ؟ چیکار ؟
سردار اصلا توی این دنیا نبود ....آروم دو سه تا زد به داشبورد و گفت : همین ...همین جا نگه دار من برم.
شاکی گفتم : کجا خوب؟
سردار زیر لب گفت : سر قبرم ... سر قبرم!
- یعنی چی؟ سردار چی شده ؟ چی گفته پشت تلفن.

@romangram_com