#آخته_پارت_99
- بیخیال بیا بریم!
***
فکرم مشغول آمدن مادر ریحان بود. آخر کار خودش را کرده بود قبلا تهدید کرده بود، ولی آن ریحان احمق میگفت کاری نمیکند. مادر ریحان زنی تحصیل کرده و محترم که در شرکتی حسابدار بود. بعد از خــ ـیانـت پدر ریحان و ازدواجش به یک زن دون مایه او نیز مجبور به طلاق شد. به دلیل اینکه ریحان به سن قانونی رسیده بود از هر دو جدا شد. پدرش هم برای آن که مزاحم زندگی تازهاش نباشد برایش ماشین و خانهای گرفت. در تمام این چند سال مادرش مدام در حال جنگ با ریحان بود تا او را به راه آورد و همراه هم درکنار مادربزرگ پیرش زندگی کنند؛ ولی طعم به ظاهر خوش زندگی آزاد و بدون بزرگتر بد زیر دندان ریحان جا خوش کرده بود.
- اینم از دانشگاه!
صدای شاد مهدی بیشتر شرمندهام میکرد، آخر اصلا اشتباهم را به رویم نیاورد. آرام پیاده شدم کنار شیشه ماشین خم شدم. خواستم تشکر کنم که برگشت و نگاهمان در هم تلاقی شد.
- بانو!
گیج و منگ و غرق در نگاهش گفتم:
- بله؟
- حلال کن اگه بدی دیدی تو این چند روز!
اخمی میان ابروانم نمایان شد.
- تیکه میندازی!
romangram.com | @romangram_com