#آخته_پارت_10
- برو بابا.
یاس را در خود فشردم. خندید و با لحنی کودکانه سعی داشت رویدادهای امروز را برایم شرح بدهد. با اینکه کامل حرفهایش را نمیفهمیدم با سر همه را تایید میکردم. وقتی که حرفهای یاس تمام شد، به نگار که همچون یزید بالای سرم گارد گرفته بود نگاه کردم.
- خیلی کار کردی؟!
حالت صورتش کمی تغییر کرد و گفت:
- من که تازه از شیفت برگشتم.
بلند شدم با اخم ساختگی گفتم:
- پس غرغر کردنت چیه؟!
- بدون غرغر که نگار نیستم!
خندیدم و یاس را بلند کردم.
- بیا ببرمت تو خونتون، اتاقت رو نشون بدم. یه اتاق با ویوی محشر!
romangram.com | @romangram_com