#آخرین_شعله_شمع_پارت_55
نگاهش به خاطر سوز سرما تر شده بود یا اشک تلنبار شده دو روز گذشته ، معلوم نبود.
-این یه بازیه آره؟
رنگ چشمهاش زیر تلولوء نم اشکی که روی اونها سایه انداخته بود شفاف و زیبا شده بود.
-باور کن واقعیت داره...حتما یه عده از اعضای خانواده پدریت یا مادریت در جریان این موضوع هستند...لازمه که با اونها صحبت کنی
-آره...باید برم اهواز
-همینطوره...اما اول باید یه جا مستقر بشید و قرار بگیرید بعدا....
دوباره همون نگاه مردد و نامطمئن روی نگاهم خیمه زد.
-به من حیقتوبگید...چه کار کنم می ذارید بریم؟
با حرص چشمهام را روی هم فشار دادم.برگشته بودیم پله اول!
-نمی خوای این توهماتت را تموم کنی؟...
نگاهش هنوز وصل نگاهم بود. کنده نمی شد و این اولین بار بود که نگاه خیره من ، شرم دخترونه ش را بیدار و مسیر نگاهش را عوض نمی کرد.!!
-کلیه را برای کی می خواستی؟ هیچ پزشکی دوره نمیفته تو شهر به دنبال کلیه!
-چرا میفته ..اگه اون بیمار یکی از اقوامش باشه....
با تردید گفت:( عموتون؟..همون آقایی که می گید عموتونه...اون مهمترین آدم زندگی شماست..آره؟)
-ترلان قول دادم که هویتش را برای اهدا کننده فاش نکنم..نگذار بزنم زیر قولم....
-نکنه ..نکنه...نکنه واسه خودتون می خواستید؟
تکونی خوردم.
-قول دادم هویتش را فاش نکنم..نمی خوام زیر قولم بزنم پس از من حرف نکش!
به راه افتاد. همقدمش شدم.
-نمی فهمم با این همه راز ِ مگو چرا باید بهتون اعتماد کنم؟
آستین پالتوش را گرفتم و ایستاد .
-بذار یه بار دیگه واضح واضح برات توضیح بدم که انتخاب تو برای کلیه اتفاقی بود ، اما انتخابت برای
پرستاری از عموم کاملا آگاهانه و عمدی بود....اون مردی که الان تو بیمارستانه و همه به اسم عموی ناتنی من میشناسند ، مردیه که من زندگیمو بهش مدیونم...براش هر کاری می کنم و دلم می خواست کسی هم صحبتش باشه که مثل خودش، مثل تو ،فداکار و از خود گذشته باشه....این تمام اون چیزیه که تو باید بدونی....اون خونه ای هم که می گی خونه تیمی باند مخوف منه، خونه پدری منه!...صاحبخونه ش مادرمه...تنها جای امنی بود که می شناختم و می تونستم دو تا دختر جوون را با خیال راحت رها کنم...
-شما روده راست هم دارید؟
-منم دو تا خواهر دارم که ایران نیستند...منم غیرت سرم میشه...
-گفتم شما روده راست دارید؟ هر روز یه دروغ جدید...
-من دروغ نگفتم..تمام حقیقت را نگفتم فقط..اون هم به این خاطر که به من اعتماد نداشتی و نداری و نخواستم به خاطر ربط نزدیک من به این خونه ، اونجا را رد کنید..همین..ببین وقتی داشتیم برای پیوند کلیه رفت و امد می کردیم هرگز فکر نمی کردم اینقدر به جزئیات زندگی شخصیت واقف بشم یا اینقدر بشناسمت که بخوام راجع به چک دوم باهات حرف بزنم...فکر کردم با معرفی کردن خودم به عنوان وکیل کارها زودتر و بی دردسر تر پیش می ره...
نگاهش کم کم لطیف تر می شد.
-حالا هم به خاطر تمام اون چیزایی که پنهون کرده بودم معذرت می خوام...من یه آدم عادی ام نه دزدم نه قاچاقچی و نه اصولا با خلاف میونه ای دارم که اگه داشتم اینقدر برای خلاص شدنت از دست اون پسردایی هفت خطت تقلا نمی کردم..
-چرا؟
-چرا چی؟
-پس الان مورد لطف شماییم..چرا لطف کردید؟
چقدر این روزها ریه ام تشنه هوای تازه بود و به هر بهانه ای نفس تازه می کرد.
-فرض کن فکر کردم اگه خواهرهای خودم تو چنین شرایطی بودند از یه مرد توانمند چه توقعی داشتم...
romangram.com | @romangram_com