#آخرین_شعله_شمع_پارت_101
-اوووف....
با حرص دندونهام را روی هم فشار دادم و از اتاق زدم بیرون!
امروز از اون روزهای نوبر بود!!
*****
-سلام...
با صدای گرفته ای گفت:( سلام...خوبید شما؟)
-از قهر کردنهای شما...
-بابا گفتن اومدید ...خواب بودم.....ببخشید خسته بودم...
نگاهم به دکتر نوایی بود که خنده کنان با یکی از دخترهای آزمایشگاه ، پله ها رو لاک پشتی طی می کردند...مثلا اورژانسی پیجش کرده بودند!!!
-ملاقات خواهرت نمیای؟
-هنوز که یک ساعت مونده!
-زودتر بیا...کارت دارم....
لحظه ای سکوت کرد...دو دو تا چهار تا می کرد؟؟ معلوم بود که چرت بعدازظهر هم، سرحالش نکرده!! لحنش جنگنده بود:
-من همون ساعت ملاقات میام
دکتر نوایی دستش را روی شونه خانم نوبخت گذاشت..لبخند هزار رنگش را از همون فاصله هم می تونستم بخونم.
حرصم گرفت.
-ده دقیقه فرصت داری یه آبی به صورت خواب آلودت بزنی...یک ربع هم فرصت داری حاضر شی...تا اینجا هم پنج دقیقه بیشتر راه نیست...نیم ساعت دیگه جلوی در اصلی می بینمت
و بی درنگ گوشی را قطع کردم...یعنی قبول می کرد؟..میومد؟...داشتم دعا دعا می کردم که یکبار دیگه حرفم را بخونه و بیاد که گوشیم زنگ خورد.
خودش بود...برای اولین بار حس کردم از زدن دکمه کال اضطراب دارم...من؟؟...قرار بود حالم را بگیره!! معلوم بود!!!..به درک...منم حالش را می گرفتم....دختره بی فکر سرتق!
طلبکار پرسیدم:
-بله؟
-ظاهرا شما خیلی بیکار تشریف دارید اونجا!!!...چون قدمهاتون بلند تر از منه، سه دقیقه فرصت دارید که خودتون را برسونید خونه....هر حرفی هست همینجا رو در روی هرمز خان بزنید ...آقا محجوب ، بابا رو سپردند دست من ..رفتند خرید...یک ساعتی طول می کشه....شما تشریف بیارید..اگه واجبه!!
ناخوداگاه از شیطنت زیر پوستی ش ، خنده م گرفت اما چهره دختر فریب اون نوایی هفت خط، که به فاصله دو سانتی صورت خانم نوبخت جا خوش کرده بود ، مجال لبخند را از من گرفت.
-برو دعا کن فعلا نبینمت!
گوشی را قطع کردم و یکراست به سمت ایستگاه پرستاری رفتم.
-خانم نوبخت!
-بله؟..اِ .سلام دکتر کیان...خوبید ؟خسته نباشید...
-ممنون..شما هم به همچنین...عرضی داشتم....
از صورت اون نواییِ سیریش فاصله گرفت و کامل به سمت من چرخید و در همانحال رو به نوایی گفت:( نیما جان ببخش....)
نیما جان؟؟!!!...این زنها نمونه های نایابی از خلقت رنگ و لعابند که اتفاقی دست و پا دراوردند و شدند زن!!!
-بله در خدمتم
قدمی به سمت پله ها برداشتم ..یعنی که دنبالم بیا...
-یک سری آزمایش تخصصی هست که ظاهرا اینجا انجام نمی دن
و همزمان دفترچه یکی از بیمارها را از جیب روپوشم بیرون کشیدم...خدارو شکر که همراهم بود !
romangram.com | @romangram_com