#آخرین_پناه_پارت_9
صدای آروین بود..
- سلام اقا آروین پدرم توضیح نداد...
- چرا مختصر ینی انقدر کارتون مهم بود؟؟؟
پناه با لحن با نمکی گفت:
- ساعت هنوز 8 نشده فکر نکنم اونقدر دیر اومده باشم که مورد خشم قرار بگیرم.. نظرتون ؟؟
اروین با لبخند گنده ای که رو لبش جا خوش کرده بود گفت:
- خوش اومدی...
- بهترین نظر..راهنمایی میکنید
این بار اروین بلند خندید و دستش را به سمت ساختمون گرفت:
- بفرمایید
وبا هم وارد ساختمان بزرگ خونه اقای صالحی شدند اقای صالحی با دیدنش گفت:
- به به دخترم خوش اومدی
- مرسی ببخشید که دیر شد
- نه نه اشکالی نداره خودتو ناراحت نکن
پناه به سمت ارام خانوم رفت وگونه اش را بوسید سپس با اقای صالحی دست داد وکنار پدر نشست ..پدرش دست دور گردنش انداخت وسرش را بوسید
- چرا چشات قرمزه؟؟؟؟؟
- چیزی نیس یکم خسته مو بیخوابی کشیدم - چرا؟؟؟؟؟؟؟ - از ساعت 5 رفتم دانشگاه هان تئاتر داشتیم.. شما اصلا یادتون بود؟؟
انقدر جمله اخرو با غم بیان کرد که پدرش بسیار ناراحت شد وخودش را سرزنش کرد
romangram.com | @romangram_com