#آخرین_پناه_پارت_89

- پناه عزیزم مگه نگفتم نمیخیواد بری...
- بابا..
- باشه پس تو این مدت تا رحیمی حالش خوب شه سیاوشی همراهت میاد...
نگاه در موندو پر از خواهششو به اردوان دوخت اما خودشم میدونست بی فایده است اونم با اتفاق دیشب. ارودان میدونست که پناه امروز مثله هر دفعه میخواد چهار نشده از خونه بیرون بزنه برای همین سیاوشیو رو زود تر احضار کرده بود..یه نگاه به سیاوشی انداخت به چشمش اشنا اومد بی خیال از پله ها پایین اومد سیاوشی هم دنبالش..یه لقمه نون خورد ویه فنجون بزرگ قهوه .یهو یه چیزی تو ذهنش جرقه زد نگاهی به سیاوشی انداخت:
- ببینم تو آرمان همون پسر پررو تو گالری نیستی ؟؟؟.
لبخند محویی روی لبای ارومان نشست اما سرشو کمی پایین اوردو گفت:
- بله - مرض چه لبخندیم به من تحویل میده .. وبه سمت حیاط راه افتاد ارمانم پشت سرش حرکت کرد...پناه تمام طول راه به این فکر میکرد که چه چیزی باعث شده بخوان بکشنش ینی پول میتونه ادمارو واردار به این کاره کثیف بکنه حتما دیگه؟!!...یه زنگ به سامیار زد:
- الو
- سلام سامیار کجایید؟؟
- تو اصلا معلومه کجایی چی شد دیشب یه دفعه میدونی از دیشب تاحالا نخوابیدم....
- متاسفم عوضش من خوابیدم میام توضیح میدم.. شما جلو دانشگاه....
- بعللللللللللللله شمام لطف کن زود تر بیا لعیا رو جمع کن.. از دیشب تا حالا بغ کرده...
تماسو قطع کرد..

یه فکر مثله خوره تو وجودش افتاده بود ...چرا تو جشن لعیا باید این اتفاق میفتاد؟؟؟؟؟سعی کرد سرشو از هرچی فکر منفی خالی کنه...جلو دانشگاه آرمان مثله مهبد درو براش باز کرد وپناه بدونه هیچ اعتراضی خارج شدو به سمت دوستاش رفت که به ماشین بردیا تکیه داده بودند. جلو رفت همه اخماشون توهم بود...
- واسه من قیافه نگیریدا کسی که شاکیه منم... لعیا سکوتو شکوند:
- چی چی میگی؟؟؟؟اومدی با اون لنده هور جشنه منو بهم زدی طلبکاری؟؟؟؟
پناه متعجب شد توقع نداشت در مقابل لحن شوخش لعیا اینجوری باهاش حرف بزنه پس خودشم همونطور شد:

romangram.com | @romangram_com