#آخرین_پناه_پارت_85
پناه یه لبخند دیگه تحویلش دادو همونطور که به سمت پله ها میرفت گفت: - حقت بود....
چشمای رادین برق زد با خوشحالی به سمت ماشینش رفت اما هنوزم ذهنش پیش بادیگارد جوان پناه بود...
چرا پناه جلو نشسته بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟
کار آرایشگر تمام شد ...نگاه خریدانه ای به خود دل دل آینه انداخت؛ سایه خاکستری نقره ای با خط چشمش،آبی چشماشو بیشتر به رخ میکشید موهاش از بالا سرش آرایش شده بودو روی شونه هاش ریخته بود ..که پایینشو با رنگ های فانتزی ابی کرده بود مانتو شو پوشیده شالشو روی موهاش گذاشت کادوشو برداشتو از اتاق بیرون اومد مهبد مثله هر دفعه جلوش ظاهر شد لبخندی زد :
- بریم..
- بله..
مثله همیشه پشت سره پناه راه افتاده وبه سمت خونه لعیلا اینا روند...
خونه لعیا اینا ویلایی بود اما از خونه پناه اینا خیلی کوچیک تر بود...نگهبان دروبراشون باز کردو تعظیم کوچکی هم کرد صدای اهنگ همه جارو پر کرده بود باغ پر از مهمون بود لعیا با سامیارو نسیمو بردیاو بهشون نزدیک شدن پناه کادو رو به لعیا دادو گونشو بوسید
- تولدت مبارک باشه گلم..
واسه خاطره تو امشب خیابونو بند آوردم
در خونتون دوباره گلای قشنگ آوردم
واسه خاطره تو امشب اینجارو پارتی کردم
دارم میرم کیکو بیارم زودی بر میگردم
تولدت مبارک فدات بشم الهی
آخ مدیر فروش ِ اون لبات بشم الهی …
♫♫♫
بدو برو شمعارو فوت کن که الان آب میشه
romangram.com | @romangram_com