#آخرین_پناه_پارت_55
- خب درسش کن
- دارم تمام سعیمو میکنم
- مشخصه...
- مسخره میکنی...؟؟؟
- نه کاملا جدی گفتم باور...
- باشه
- بریم پیش بقیه
- باشه..
سپس به سمت بقیه رفتند..بعد باهم به سمت ماشیناشون رفتند ...سامیار گفت:
- بپر بالا میرسونمت
- ممنون رادین داره میاد دنبالم فکنم الانم رسیده باشه...
- باشه
- خدافظ همگی
وبا شنیدن جواب به سمت در خروجی رفت..رادین با ژست خاص وزیبایی در ماشین سفید پدرش جای گرفته بود با اون پیراهن ابی همرنگ چشمانش عالی شده بود ..احساس کرد تمام بدنش در ثانیه ای یخ کرد و قلبش طولانی ترین مکث را .. به سمتش رفت ضربه ای به شیشه زد وباعث شد رادین از فکر بیرون بیاید دروباز کرد وپایین اومد..وپناه متعجب به بیرون اومدنش نگریست..
- سلام ببخشید باعث درد سر شدم
- سلام نه چه درد سری خوشحالم میشم
- لطف داری بریم
- بفرمایید
romangram.com | @romangram_com