#آخرین_پناه_پارت_22

اردوان وارد اتاق دخترش شد:
- بدو دیگه دیر شد ..
- باشه اومدم... اومدم..
کیفش را برداشت وهمراه پدرش سوارمرسدس بنز پدرش شد.. وارد محوطه باز دانشکده شدند وبه سمت دفتر مدیریت رفتند بچه ها هم جلو اومدند وسلام کردند سپس همه شون پشت در مدیریت ایستادند تا پدرش با مدیر دانشکده حرف بزنه سامیار گفت:
- اخرم کار خودتو کردی؟؟
- از دهنم پرید...
در همون لحظه امیر پور به سمتشون اومدو گفت:
- دیدید گفتم.. اخرم کارتون به مدیریت کشید؟؟؟
پناه لبخند تمسخر امیزی زدو گفت:
- اقای امیرپور لطف کنید اینجا بایستید فکر کنم الان که پدرم از این در خارج شه با شما کار داشته باشن نه بچه ها
وهمه زدند زیره خنده.. پناه اضافه کرد:
- شما با این سنتون مَثَل زبان سرخ سر سبز میدهد بر بادو نشنیدید؟؟؟
ولبخنده اش عمیق تر شد..امیر پور به سرعت از انجا دور شد..ودوباره همه زدند زیره خنده ..اردوان دست عباسی را فشورد واز در خارج شد نگاهی به بچه ها انداخت.پناه گفت:
- چی شد؟؟ اردوان گفت: - اشنا در اومد اقای غفاری خواهش کردند اینبارو ندید بگیرم چون برادر خانومه شه ولی اگه دوباره بهتون گیرداد کوتاه نمیام..
همه با تعجب گفتند :
- برادر زنه غفاریه؟؟
واردوان تایید کرد سپس با خداحافظی از انجا دور شد ..سامیار گفت:
- خب بچه ها راه بیفتید بریم تا امیر پور نیومده ...کارای تیزرو انجام دادی؟؟؟؟؟؟؟

romangram.com | @romangram_com