#آخرین_پناه_پارت_170

- پناه خانوم؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!
برگشت لبخندی به صورت متعجب سیامک زد:
- خوبید اقا سیامک خوشحالم که منو شناختید خانواده چطورن اقای صالحی هستن؟؟؟؟
- س..لام خوب هستیم ممنون شوکه شدم بله بفرمایید خوش اومدید..
- بااجازه
- اجازه مام دسته شماست.. پسرتونه؟؟؟
- بله...
- خیلی شبیه شماست..
- درسته...
- خیلی عجیه دختره شیطونی مثله شما حالا مامان یه کوچولو نازه.. تبریک میگم ..
- ممنون
وبه سمت دفتر راه افتاد تقه ای زد که صدای داغون شروین تو گوشش نشست:
- سیا ولم کن ...
- من سفیدم سیا نیستم به جونه خودت و خودم...
چند دیقه سکوت شد یهو در باشدت باز شد جوری که راستین به عقب پرید...
- پناه ..؟کجایی دختر.؟؟.
سکوت کرد:
- البته حق داشتی منم بودم نمیومدم جایی که فقط یه مردابه.. اخرش به اعدام ختم میشه....بیا تو

romangram.com | @romangram_com