#آخرین_پناه_پارت_163

- بابا با این چیزا تبرئه نمیشی فکرشم نکن ..
کیفشو برداشت یه سوئچم برداشتو با خداحافظی بیرون رفت..با فشار دادن دکمه ریموتماشی به ماشین کمری سفید چراقاش روشنو خاموش شد به سمتش رفت سوتی زد خیلی وقت بود که رانندگی نکرده بود.. پشتش نشستو روشنش کرد به سمت دفتر 6star که خیلی وقت بود 5 تا شده بودند اما اسمشونو تغییر نداده بودند روند..
پشت چراغ قرمز که ایستاد صدای سوت یه نفرو شنید برگشت دید چندتا پسر تویه 206قرمز نشستنو دارن نگاهش میکنن..پسره که بغل راننده نشسته بود تقریبا فاصله اش با پناه نیم متر بود سیگاری دستش بود به سمت پناه گرفتو گفت:
- میکشی؟؟؟
پناه لبخند پر تمسخری زد نگاهی به چراغ قرمز انداخت 120 ثانیه دیگه مونده بود حوصله اشم سر رفته بود دلش خواست حالشونو بگیره برا همین دستشو دراز کردو سیگارو از لای انگشتای پسره بیرون کشید...سه تا پسر با تعجب بهش نگاه کردن توقع این رفتارو نداشتن..پناه سیگارو بو کردو با انزجار صورتشو جمع کرد بعد نگاهی به پسره انداختو گفت:
- از این سیگاراس که گُه سگ قاطی داره؟؟؟
سیگارو انداخت رو زمین بعد به پسرا که با چشم های گرد شده نگاهش میکردن نگاه کرد..وگفت:
- عه لازمش داشتی..
پوزخنده دیگه ای زد شیشه رو بالا دادو سرشو به صندلی تکیه دادو چشماشو به شمارش معکوس چراغ قرمز دوخت چند بار پسره به شیشه اش زد اما بهش توجهی نکرد چراغ که سبز شد پاشو گذاشت رو گازو راه افتاد اما تعقیب شدنش توسط 206 رو حس کرد.. اهمیتی نداد داشت به بالا ترین نقطه شهر بود جلو ساختمانی ایستاد..206 با کمی فاصله ایستاد پناه سر تاسفی براشون تکون دادو اونام عین دیونه ها خندیدن... پیاده شد که سامیارو دید از یه پرشیا خارج شدو به سمت ساختمان رفت اونم دنبالش راه افتاد ..سامیار مثله همیشه که به هیچ دختری توجه نمیکرد سرشو پایین انداخته بود باهم سوار اسانسور شدند پناه با لوندی عینک افتابی شو روی موهای تیره اش گذاشتو به دیواره اسانسور تکیه داد کمی موهاشو درست کرد... حرص خوردن سامیارو میتونست حس کنه سعی کرد تا حد امکان صداشو ناز و پر عشوه کنه :
- ببخشید اقا..
سامیار سرشو تکون داد:
- اقا
سامیار با حرص گفت:
- بله
- ناراحتید...؟؟؟
- نخیر امرتون
- دفتر گروه 6استار طبقه چند؟؟؟
اینبار سامیار سرشو با لا اورد نگاه پر تعجبی بهش انداختو گفت:

romangram.com | @romangram_com