#آخرین_پناه_پارت_152

رادین محکم فشارش دادو گفت:
- خیلی بدی پناه سکته کردم......
- اوه اوه بچه ام له شد ....شول کن تورو خدا...
- دیونه.... خیلی دیوونه ای..
- ممنون پدر گرامی از الان کلمات زیبا رو داری اموزش میدی واه واه واه... پدرام پدرای قدیم...
فرداش برای مطمئن شدن یه ازمایشم گرفتن ...هم پناه هم رادین خوشحال بودند رادین به همه سفارش کرده بود که مراقب پناه باشن ...خودشم شبا زود تر میومد...بعد از اومدن جواب دیگه خیالشونم راحت بالاخره بعد از چند ماه انتظار تموم شدو کوچولو نازشون به دنیا اومد بچه ای که قرار بود اگه دختر بود "نگاه"واگه پسر بود "راستین "بذارنش...

به دنبالش دویدو از پله ها پایین اومد... همون موقع در باز شد "راستین" با دیدن پدرش به سمت اون دوید و با لحن بچه گونه اش گفت:
- پاپا اومکم کن آیمم کن(کمکم کن..قایمم کن)
رادین با خنده راستینو که به پاش چسبیده بود بغل کرد که صدای جیغ پناه اومد:
- کجا فرارمیکنی...میکشمت..
وجلوش ایستاد..رادین پرسید:
- چی شده خانومی؟؟؟؟؟؟؟؟
اما با دیدن قیافه پناه ساکت شد یکی از ابروهاش بالا پریدو با تعجب به راستین نگاه کرد که اون با ملوسی خندید وباعث شد رادینم خنده اش بگیره...
- نخند روصورت من جوجو میکشی حالام میخندی...
وبلند تر گفت:
- بس کن رادین...
وحالت قهر به سمت پله ها برگشت توی دستشویی اتاقشون رفت..با صابون رژ هایی که روی صورتش کشیده بودو پاک کرد...

romangram.com | @romangram_com