#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_81
لباسامو عوض کردمو رفتم تو حیاط سوییچ پورشه رو از فریدون رانندم گرفتمو از خونه زدم بیرون
توی راه همش به این فکر میکردم که دلارا نباید پاش به کارخونه باز شه اصلا دلم نمیخواست با شاهرخ اشنا شه شاهرخی که تو این چند روز اخیر به بهانه های مختلف میومد کارخونه شاهرخی که عاشق بازی دادن دخترای دست نیافتنیو ساده و بی شیله پیلس یکی دقیقا مثل دلارا
از این فکر که بتونه با حیله گری دلارا رو هم بازی بده دستام دوره فرمون بیشتر گره خورد
دلارا
با تعجب گوشیو خاموش کردم و زل زدم بش که ترانه یکی زد به شونم،سرمو برگردوندم سمتشو گفتم:چته؟
چی میگفت که انقدر تعجب کردی؟
_باور کن خودمم نفهمیدم تا اسم رفتن به کارخونه رو اوردم ریخت بهم،تازه گفت میخواد همین الان ببینتم
ترانه چشماشو گرد کردو گفت:نگو که میخوای بری
یه نفس عمیق کشیدمو گفتم:چاره ای نیست خودمم خیلی کنجکاو شدم ببینم چی میخوادبگه
تا اینو گفتم لبولوچه اشو اویزون کردو گفت:نامرد امشب قرار بود بریم سینما قدس
یه نگاه به ساعت کردمو گفتم:تازه ساعت پنجه قول میدم تا هفت خونه باشم
ترانه یکم دیگه موندو بعد رفت خونش منم سریع دره کمدمو باز کردمو شلوار مشکیمو با مانتوی سورمه ایم کشیدم بیرون و پوشیدم،موهامم که از قبل بافته بودم انداختم رو شونه ی راستمو شال سورمه ایمو سرم کردم باتوجه به اینکه وقتی برای ارایش نداشتم فقط یه برق لب زدمو گوشیمو از رو دراور برداشتمو رفتم پایین
بابامو دارا که سرکار بودن ،مامانمم خونه ی همسایه بود پس بی سروصدا بعد ازاینکه که کفشامو پوشیدم رفتم دم در،دقیقا بعد از ده دیقه دانیال با یه پورشه ی مشکی اومد سرکوچمون
romangram.com | @romangram_com