#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_74


یه چند دیقه ای گذشت که حس کردم یه چیزی افتاد رو شکمم لای،چشمامو باز کردم و یه نگاه به شکمم انداختم ،بعد چند ثانیه که لود شدم یه جیغ وحشتناک زدمو اون موجود،چندشو از رو شکمم پرت کردم اونور،همینجورم که بالا و پایین میپریدم ترانه رو به فحش میکشیدم

_ای خدا ایشالا سنگ قبرتو بشورم چشم سفیده کوروکدیل وای خدا لعنتت کنه،ایشالا جونت دربیاد،یه ملتی،از دستت راحت شن

گوربه گور شده فقط داشت میخندید،چندش برداشته بود اون آفتاب پرست نکبتشو انداخته بود رو شکمم

_زهرمار رو آب بخندی،بیا این مارمولک غول پیکرتو جمع کن

همینجور که داشت میخندید گفت:به من چه تقصیر خودته میخواستی پاشی،بعدم رفت سمت اون بیریختو بغلش کردو بردش

اه اه اه حالمو بهم میزنه با این حس جک و جونور دوستیش

کیفو مانتوی چروک شدمو برداشتمو رفتم بالا،یه دوش پنج دیقه ای گرفتمو رفتم سمت کمدم

با توجه به جایی که میخواستم برم یه مانتوی بلند مشکی پوشیدم با یه ساپورت کلفت ،یه شال ساده ی مشکیم انداختم رو سرم،موهامم از بالا کشیده بودم،رفتم جلوی آینه و بعد از بتون کاری،کولمو برداشتمورفتم پایین،تو آشپزخونه،مامانم داشت چایی دم میکرد

_صبح بخیر مامان

با یه لحن سرزنش امیزی گفت:صبح بخیر،چه عجب ماشمارو دیدیم

چیزی نگفتمو کره و عسل از تو یخچال دراوردمو نشستم پشت میز که مامانم باز گفت:جایی میخوای بری؟

یه لقمه گرفتم و گذاشتم دهنمو با دهن پر گفتم:اهوم،کار دارم بیرون

دیشبم که دیروقت اومدی

_مامان ساعت نه و نیم اومدم کجاش دیروقته؟

romangram.com | @romangram_com