#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_72


ضعیف؟هه،اره واسه دختر بچه ی لوسی مثله تو که هیچی از مشکلات زندگی نمیفهمه گفتن این حرف راحته،تو چی میفهمی از دردای من،هیچی،معلومه که نمیفهمی چون تموم زندگیت خلاصه میشه تو خوش گذرونی و سرک کشیدن تو زندگی مردم



دیگه تقلا نمیکردم،بغض کرده بودم این حرفا برای من خیلی سنگین بود،بازومو یه فشار محکم دیگه داد و بعد ول کرد

خداروشکر شانس اوردیم،اونجا خلوت بود،وگرنه چه بل بشویی میشد،دانیال کلافه با پاهش ضرب گرفته بود رو زمینو چیزی نمیگفت،ولی من هنوز خیلی حرف داشتم برای همین صدامو صاف کردمو گفتم :هیچ کس از زندگیه یه آدم دیگه خبرنداره ،فردا ساعت نه صبح بیاید به آدرسی که براتون میفرستم،اگه بیاید قول میدم دیگه سر راهتون سبز نشم،اینو که گفتم سرشو اورد بالا و زل زد بهم

اروم باش خدافظی کردمو یه آژانس گرفتم به سمت خونه،بماند که چقدر تو آژانس بیصدا اشک ریختم

تو حیاط زیر چشمامو پاک کردمو یکم خودمو جمع و جور،کردم،حوصله ی خونه خودمونو نداشتم برای همین رفتم پیش ترانه،یه اسم به مامانم دادم که پایینم



ترانه:دلی،چایی میخوری برات بیارم؟

اروم گفتم:نه،یه لیوان آب برام بیار

لیوان آبو داد دستمو نشست کنارم

نمیخوای بگی چیشده؟

یه خلاصه ای از اتفاقی که افتاد،واسش گفتم،وقتی حرفام تموم شد،گفت:دلارا جدی فردا اگه اومد،میخوای،بیخیالش،شی؟

یه لبخند مطمعن زدمو بهش گفتم:ترانه تو هنوز منو نشناختی؟از،قصدی اون حرفو زدم که بیاد،وگرنه من حالاحالاها بیخیال این آدم نمیشم

خندیدوگفت میدونستم چه سیریشی هستی،بعد انگار یه چیزی یادش اومده باشه صاف،نشستو داد زد:وای دلارا

romangram.com | @romangram_com