#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_71


_بحثو عوض نکن لطفا

من دلیلمو گفتم

_میخوای من باور کنم که تو بخاطر یه دعوای مسخره اونم سره یه دختراعتصاب،کردی و دیگه جلوی خالت حرف نمیزنی؟

اینکه تو میخوای باور،کنی یا نه به من ربطی نداره

_خیل خب منم میرم از خانم آوا میپرسم

کیفمو برداشتمو از رستوران زدم بیرون،دانیالم داشت دنبالم میومد،که دم در بخاطر اینکه پول غذارو حساب نکرده بود نگهش داشتن

یه دویقه ای تو خیابون بودمو مثلا داشتم تاکسی میگرفتم که دانیال با چشمای به خون نشسته اومد پیشم

من نمیدونم به تو چه ربطی داره هان؟

مثله خودش داد زدمو گفتم:از اونجایی که شما فقط زبونتون برای من باز میشه به منم ربط داره

میخوای بدونی؟باشه پس خوب،گوش کن،صداشو برد بالاو عصبی ادامه داد

یه مشت عوضیه بی ناموس خواهرمو وقتی ۱۵سالم بود جلوی چشمام بی عفتش کردن بعدم،کشتنش میفهمی ینی چی،صداشو برد بالا تر وگفت:با توام حالا کنجکاویت ارضا شد یا میخوای بیشتر واست بازش،کنم

خیلی عصبانی بود ،رگ گردن و پیشونیش زده بود بیرون و چشماش سرخ سرخ بود

البته منم عصبانی بودم اون حق نداشت سرمن داد بزنه،برای همین گفتم:خیل خب میدونم سخته ولی مسخرست که داری خودتو اینجوری ضعیف نشون میدی

حرفم که تموم شد بازومو کشید،منم پرت شدم تو بغلش،همینجور که داشتم تقلا میکردم بازومو از توی دستش دربیارم به حرفاشم گوش میدادم

romangram.com | @romangram_com