#آقای__دیوانه_و_دلبر_پارت_15
پاشو این آشغال دونی ام یه سروسامونی بده
ورفت پایین
الان متوجه شدید که منظور از آشغال دونی اتاقه اینجانبه
یه دوساعتی بود تو اتاقم نشسته بودم که صدا احوال پرسی از پایین اومد یوهاهاها ارسلان خان اومدم سروقتت
ارسلان پسرداییمه ،هم بازیه دوران طفولیتم الانم که بزرگ شدیم هرسری که همو میبینیم باید یه بلایی سرهم بیاریم
یه تونیک طوسی با شلواتنگ مشکیو شال مشکی پوشیدم حال وحوصله آرایشم نداشتم فقط یه رژقهوه ای زدم و رفتم پایین
_به به جمعتون جمعه که
ارسلانم نه گذاشت نه برداشت گفت :بعله فقط،خلمون کم بود که اونم اومد
یه چشم غره بش رفتم با همه سلام احوال پرسی کردمو وسط زندایی محبوبه و اریا داداش ارسی که ۱۱سالشه نشستم
همه سرشون گرم حرف زدن بود دارا با ارسی،بابام با دایی،زندایی محبوبم با مامانم ،آریام داشت فوتبال میدید ترانه ام که بعده قرنی خونه ی عموش دعوت بود منم منتظرزمان اجرای نقشم
یه یه ربی مگس پروندم که مامانم گف پاشم برم شربت بیارم ایوووول
هشت تا لیوان شربت ریختمو شیش تاشوگذاشتم توسینی دوتای دیگشم رو میزیکیش که شربت خودم بود یکی دیگشم شربت ارسلان پشتم به اپن بود برای همین کسی نمیدید دارم چیکار میکنم
سینیه شربتو برداشتم و رفتم تو حال به همه دادم خدا خدا میکردم همه بردارن که البته برداشتنم به ارسلان که رسیدم،گفتم
romangram.com | @romangram_com