#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_75
ـ مونده بودم چی درست کنم که خوشتون بیاد. این شد که چند جور غذا درست کردم.
ـ دستت درد نکنه. افتادی تو زحمت.
ـ نه بابا این چه حرفیه؟ کاری نکردم.
میز رو به کمک گیسو، با زیبایی چیدم. از چند تا شمع پایه بلند و مشکی و قرمز و پوشالای لیزری برای تزیین استفاده کردم. چهار مدل غذا درست کرده بودم. همه چیز رو روی میز چیدیم. رادین و آروینم سر رسیدن. هر چند رادین به روی خودش نیاورد اما لبخند محوی روی لباش دیدم و لذت بردم. معلوم بود از دیدن غذاها و تزیین میز، خیلی خوشش اومده. اما من کلا باید آروزی یه تحسین خشک و خالی رو از این دو تا برادر به گور ببرم!
آروین خیلی سرد و بی احساس صندلی ای رو جلو کشید و نشست. لبخند روی لبام ماسید. چقدر بی احساس بود!
نفسم رو با حرص بیرون دادم. روبروی گیسو و کنار آروین نشستم.
گیسو با خنده گفت:
ـ ببینین جاری کوچیکه چی کار کرده! مطمئنم که دست پختت از منم بهتره.
گفتم:
ـ تو که هنوز نخوردی!
گیسو قاشقی برنج و مرغ تو دهنش گذاشت و گفت:
ـ نگفته هم بی نظیره!
گیسو که خیلی خوشش اومده بود کلی تعریف و تمجید می کرد. از این همه بچه بازیش خنده ام گرفته بود. آروین سرش پایین بود و داشت با میگوی توی بشقابش ور می رفت. رادینم با لذت غذا می خورد و مزه مزه می کرد. از این که خوشش اومده بود خوشحال شدم.
romangram.com | @romangram_com