#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_31
ـ چی چرا؟
ـ چرا باید نقش بازی کنیم؟ اونا که همه چیز رو می دونن.
ـ چون من میگم! تو از وضع قلب مامانم خبر داری نه؟
ـ خب... یه چیزایی گیسو بهم گفته.
ـ پس بذار من کاملش کنم! مامانم و اندازه ی زندگیم دوس دارم و یه تار موش رو به کل دنیا نمی دم. حاضرم هر کاری کنم تا یه خم به ابروش رو نبینم. همین ازدواج تلخ و مزخرفمونم به خاطر مامانم مجبور شدم قبول کنم. حالا تو مخت فرو کن که دلم نمی خواد با دیدن بدبختی و زندگی به ظاهر خوب و شیرینم غصه بخوره. باید همه چی جلوش خوب نشون داده بشه! دو بار تا حالا قلبش رو عمل کرده و هر هیجان و استرس و شوکی براش مثل سَمه! متوجه شدی؟
ـ اوهوم!
تو دلم به این همه عشقی که آروین به مامانش داشت حسودیم شد. کاش واقعا آروین منو دوست داشت و مجبور نمی شدیم جلوی بقیه فیلم بازی کنیم.
بالاخره به خونه ی ویلایی و مدرن رادین رسیدیم. از ماشین پیاده شدم. آروینم پیاده شد و دزدگیر ماشین رو زد. آروین دکمه ی آیفن رو فشار داد. آیفونشون تصویری بود و بدون هیچ حرفی با صدای تیک، در باز شد.
خواستم برم که آروین بازوم رو کشید و منو عقب برگردوند و گفت:
ـ حواست باشه که دوست ندارم امشب کسی متوجه دلخوری و کدورت بینمون بشه. همه چیز شیک و رمانتیک. اوکی؟
سرم رو به نشونه ی تأیید و قبول حرفاش تکون دادم. بازوم رو ول کرد و جلوتر از من راه افتاد. چی میشد بازوم رو می گرفتی با هم می رفتیم؟ این طوری تازه عاشقونه ترم می شد، اما من باید آرزوی نزدیکی به آروین رو با خودم به گور می بردم. اون به جز مواقعی که عصبیه به من دست نمی زد.
داخل شدیم. اوه، چه خبر بود! همه اومده بودن و من و آروین تقریبا آخرین نفر بودیم. بعد از کلی سلام و احوالپرسی که کم کم پاهام داشت خشک می شد و سرمم از بس تکونش داده بودم داشت از جا کنده می شد، به همراه آروین روی مبلی دو نفره نشستیم. تازه تونستم بقیه رو ببینم. شیرین و آرسام خیلی مظلومانه گوشه ای نشسته بودن. شیرین یه تونیک زیتونی با شال سبز پوشیده بود. آرسامم کت و شلوار توسی رنگش تنش بود.
گیسو خیلی ناز شده بود. بلوز و شلواری مشکی رنگ پوشیده بود. موهای لَختشم بدون هیچ دیزاینی، ساده رو شونه هاش ریخته بود. بلوزش خیلی تنگ بود به خوبی اندام خوش فرم و کمر باریکش رو به نمایش گذاشته بود. رادین بی توجه به من، مشغول گپ زدن با آروین بود.
romangram.com | @romangram_com