#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_141
تو رو پشیمون می بینم
همیشه از خدا می خوام
چشمات رو گریون نبینم
با این که از دوری تو دلم داره می ترکه
ولی به خاطر توام شده میگم
مبارکـــــه، مبارکــــه
پاکت رو روی میز کنار مبل انداختم و به سمت اتاق آروین رفتم. صدای آهنگ خیلی بلند بود. در اتاقش رو آروم باز کردم. صدای قیژ در اتاق، تو صدای بلند آهنگ، گم شد. از چیزی که مقابل چشام می دیدم قلبم گرفت. آروین رو تخت دمر دراز کشیده بود و داشت بلند بلند گریه می کرد. صداش می اومد. شونه هاش به شدت می لرزید. آهنگ رو زیاد کرده بود تا صدای گریه هاش بیرون نره! پاهام سست شد. بیچاره آروین! هیچ وقت دوست نداشتم گریه ی یه مرد رو ببینم. خیلی سخت بود! آروین داشت چی می کشید؟! یه لحظه از حس خوشحالی ای که چند لحظه پیش به خاطر عروس شدن
مریم بهم دست داده بود، خجالت کشیدم! اشکام بی صدا جاری شد. صدای خواننده و صدای گریه های مردونه ی آروین، تو فضا پخش بود.
صدای گریه هاش، دل سنگم آب می کرد. نباید می رفت عروسی! آروین همین جوریشم غمگین و خرد بود، اگه تو عروسیم شرکت می کرد معلوم نبود چه بلایی سر خودش بیاره! با دیدن گریه هاش، تازه عمق مصیبت و دردی که کشیده بود رو فهمیدم! همش تقصیر من بود! اگه وارد زندگیش نمی شدم الان کنار مریم بود. حتی اگه مریم اون رو دوست نداشت، حتی اگه فکر مریم پیش آریا بود، بازم همه ی تقصیرا گردن من نبود. بازم آروین منو مقصر نمی دونست! دوست نداشتم بفهمه من صدای گریه هاش رو شنیدم و غرورش خرد شه، به خاطر همین آروم از اتاقش بیرون اومدم و در رو آهسته بستم. به سمت آشپزخونه رفتم. اشکام رو پاک کردم. ساعت از ده گذشت. صدای آهنگم قطع شده بود. شام نخورده بودم و گرسنه ام بود. رفتم دم در اتاقش. چند بار در زدم، جواب نداد.
ـ آروین! بیا شام.
صداش رو نشندیم. نگرانش شدم. نکنه بلایی سر خودش آورده باشه! فوری دستگیره ی در رو پایین کشیدم و در باز شد. نگاش کردم. دیگه شونه هاش نمی لرزید. خواب بود. صدای نفساش رو شنیدم و از نگرانیم کم شد. دلم گرفت. نزدیک تختش شدم. بالشش از اشک خیس شده بود. یه لحظه از مریم متنفر شدم! چه جوری دلش اومد با این بچه، این کار رو کنه؟! شاید باید از خودم تنفر می شدم اما از این که مریم از اولشم چشمش دنبال پسرعموش بوده، بیشتر از اون متنفر بودم! موهای مشکیش رو آروم نوازش کردم و آهسته گفتم:
romangram.com | @romangram_com