#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_59
پسره بیشعور . خوشش میاد به پرو پا من بپیچه . دوتایی داشتیم با خشونت تمام به هم دیگه نگاه میکردیم
همون جوری که داشت نگام میکرد رفت رو مبل کنار در نشست و گفت :
- خوب حالا بگو نقشت چیه ؟
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم :
- متوجه منظورت نمیشم . چه نقشه ای ؟
- نمیدونم خودت بگو ؟ لابد با خودت فکر کردی این حامین که خر بشو نیست . بذار برم رو مخ امیر علی . بد تیکه ای هم نیست !!! حق داری . هم خوشگل . هم خوشتیپ . مهمتر از همه اینه که پولدار هم هست نه ؟
دیگه جوش آوردم . هر چی بهش هیچی نمیگم پرو تر میشد . من خودم کم مشکل داشتم . این دیونه هم دائم رو نرو من بود . با عصبانیت بلند شدم گفتم :
- دیگه شورشو در آوردی . من نباید جواب فکرای احمقانه تو رو بدم . خسته ام کردی. میدونی چیه تو مشکل روحی روانی داری . منم نمیتونم یه آدم دیونه رو یه شبه تبدیل به یه آدم سالم کنم . پس لطفا یه کاری کن دیگه با هم برخورد نداشته باشم
همون جوری که داشتم این حرفا رو میزدم با قدم های آروم رفتم سمتش . روبه روش وایستادم . تو چشماش زل زدم و گفتم .:
- حالم ازت به هم میخوره
اومدم از در اتاق برم بیرون که مچ دستم و گرفت و فشار داد . صورتش از عصبانیت قرمز شده بود . سرش آورد پایین و کنار گوشم گفت
- مواظب حرف زدنت باش دختر خانم .خیلی تند میری . تازه شدی مثل من . منم حالم ازت بهم میخوره . ولی این دلیل نمیشه بزارم تو خونه ای که من زندگی میکنم هر کاری که دوست داشته باشی انجام بدی پس حواست و جمع کن.
بعد هم دستم و ول کرد . همون جوری که داشتم مچ دستم و میمالیدم گفتم :
- دیونه روانی
از اتاق رفتم بیرون و رفتم تو اتاق خودم . در و بستم و نشستم پشت در و شروع کردم به گریه کردن . دستم و گرفته بودم جلو دهنم که صدام بیرون نره . خدایا چرا این جوری شده ؟ خسته شدم . امروز، روز مزخرفی بود . دیگه کشش نداشتم . چقدر امروز روم فشار بود و استرس داشتم . خدایا جای نفس کشیدن بهم بده .بذار یکم خودم رو پیدا کنم .
دباره گوشیم رفت رو ویبره . نگاه کرد دیدم ماکانه . آشغال ع*و*ض*ی . همش تقصیر این دیونه است و گرنه من الان داشتم زندگی خودم و میکردم . تو خونه خودم . پیش مامان بابام . یکی هم مثل این حامین ع*و*ض*ی نبود که هر چی بخواد بارم کنه . منی که تو خونه هر جور امکاناتی داشتم حالا باید برچسب این بهم بخوره که دنبال پولم . باید تکلیفم و با این ع*و*ض*ی روشن میکردم بعد موبایلم و خاموش میکردم
دوباره شروع کرد به زنگ زدن. همون جوری که اشکام میومد پایین جواب دادم
- هان ؟ چی میگی ؟چی از جونم میخوای روانی ؟ تو مریضی . مگه قحطی دختر اومده . مگه عصر حجره . بابا نمیخوامتـــ . انقدر فهمیدن این موضوع سخته واست ؟
romangram.com | @romangram_com