#آدم_دزدی_به_بهانه_عشق_پارت_17

دیگه حرفی نزد ولی احساس میکرد کلافه . انگار یه چیزی میخواست بگه ولی مردد بود ، منم حرفی نزدم دیگه . جلوی مغازه نگه داشت ، منم پیاده شدم رفتم کپی گرفتم و برگشتم .دور زد اومد سمت دانشگاه ، جلوی پارکینگ نگه داشت . ازش کلی تشکر کردم تا خواستم پیاده بشم که صدام کرد
- خانم فرزام میتونم ازتون یه خواهشی بکنم ؟
اینم خل بود .این همه وقت ساکت بود تا خواستم پیاده بشم تازه یادش افتاده حرف بزنه
درو بستم. تیکه دادم به صندلی و گفتم :
- خواهش میکنم ، اگه کاری از دستم بر بیاد انجام میدم
کلافه دستی تو موهاش کشید و گفت :
- فکر کنم فقط شما میتونید کمکم کنید .راستش ازتون میخواستم اگر امکان داره ...چه جوری بگم اگر ممکنه با مهشاد صحبت کنید ، ببینید نظرش راجع من چیه . راستش یه جورایی ترسیدم خودم باهاش صحبت کنم ، بد باهام برخورد کنه گفتم از شما کمک بخوام . این کار و میکنید واسم ؟
یه لبخند زدم و گفتم :
- حتما ، رو کمک من حساب کنید .
واقعا لطف میکنید در حقم
پیاده شدم و گفتم :
- خواهش میکنم .بازم ممنون .خبرتون میکنم
- خواهش میکنم کاری نکردم ، پس خبر با شما .خداحافظ
- خداحافظ
خیلی خوشحال شدم ، امیرعلی واقعا جون خوبی بود .باید فوری این خبرو به مهشاد میدادم
همینجوری که تو فکر بودم میرفتم سمت ماشینم تو پارکینگ که یکدفعه یکی دستمو گرفت ومنو کشید بین دوتا ماشین و کوبید به ون پشت سرم !!! دهنم باز مونده بود .انقدر سریع اتفاق افتاد که کاملا شکه شدم. تا سرمو بالا گرفتم ببینم چه خبر شده قیافه عصبانی ماکان و دیدم . اومدم اعتراض کنم که در ماشین باز کرد و منو هل داد رو صندلی ماشین خودشم فوری سوار شد. داشتم سکته میزدم .به زور خودمو تو صندلی بالا کشیدم وبا صدایی که به خودمم به زور شنیدم گفتم :
- معلوم هست چیکار میکنی ؟
اصلا محلم نداد و همون جوری با ابرو های گره خورده به رانندگیش ادامه داد ، انگار نه انگار که من حرف زدم .اعصابم خورد شد .چی از جون من میخواست ؟ اصلا فکرم کار نمیکرد

romangram.com | @romangram_com