#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_84
شدم که صدای پناه رو شناختم،با هیجان بیشتری به در چسبیدم تا واضح تر صداشو بشنوم:
_نمیدونم فعلا که هیچ کار مثبتی نکرده همه زحمتا رو دوش منه بدبخته.
مکثی کرد،انگار داشت به حرفای کسی که داشت باهاش صحبت میکرد گوش میداد.با صدای ارومتری گفت:
_خیالت راحت،فقط ماهی حواست باشه وقتایی که اس میدم زنگ بزن بعضی وقتا شرایط نیس که باهات حرف بزنم،مثل الان،به اون بی
مصرفم بگو یکم کمکم کنه،چند روز پیش نزدیک بود لو برم.
دوباره سکوت...
قهقهه ای زد و گفت:
_نه بابا خیالت راحت،پخمه تراز این حرفاس نگران هیچی نباش خواهریم با دست پر برمیگردم بهش بگو که کارا خوب پیش میره.
لبموجوییدم ماهی دیگه کیه اخه؟اون فرد بی مصرف کیه؟
_میگم ماهی به رهام سلام برسون بگو پناه گفته دلم کلی براش تنگ شده.
انگار صداش بغض داشت.اول ماهی حالا هم رهام،نزدیکه خل شم.با شنیدن خداحافظی پناه تندی خودمو تو یکی از سرویسا پنهون
کردم.فکرم مشغول بود،بعد دو سه دقیقه اومدم بیرون،باید تا قبل از اینکه حرفاش فراموشم شه به عمو خبر بدم.گوشیمو برداشتمو شماره
عمو رو گرفتم.
*
~~~~~ازنگاه ازاد~~~~~
_ازاد عزیزم؟بیا پایین کارت دارم
_اومدم رعنا خانوم.
بلوزمو از روی تخت چنگ زدمو پوشیدمش باز دوباره مامان چه خوابی برام دیده؟گوشیمو برداشتمو چکش کردم،پناه چند بار زنگ زده
بود،اینم دیگه برام تکراری شده،باید ردش کنم بره.نگاهمو دوختم به مامان که منتظر بهم زل زده بود،با لبخند گفتم:
_خب در خدمتم زندگیم بفرما حرفتو بگو بانو.
با لبخند به کنارش اشاره کردو گفت:
_بیا اینجا بشین ببینم.
رفتم کنارش نشستم.با نگاهی نافذ که مثل خودم بود گفت:
romangram.com | @romangram_com