#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_74

رو به روی باران نشستمو با لبخند بهش خیره شدم.باران با تعجب دستی رو سرش کشیدو گفت:
_چیه؟شاخ در اوردم اینطوری بهم زل زدی؟
بی حرف سرمو به نشونه ی نفی تکون دادم.خیلی براش خوشحال بودم،کمی خودشو جلوتر کشیدو گفت:
_حوا تو یه چیزیت شده ها یه سره بهم زل زدی.
دستاشو که رو میز بود تو دستام گرفتمو با لحن هیجانزده ای گفتم:
_خیلی خوشحالم.
متقابلا لبخند هیجانزده ای زد و گفت:
_خب بگو بینم چته.
دوست داشتم یکم اذیتش کنم،موذیانه نگاش کردمو گفتم:_هیراد ازم خواستگاری کرد.
لبخند از رو لباش پرید،به زور لبخندی زدو گفت:
_عه؟بـ. ....به سلامتی عزیزم مبارک باشه.
دستاش مث دوتا تیکه یخ سرد شده بود.یکدفعه قهقهه ای زدمو گفتم:
_نگاش کن توروخدا چجوری حسودی میکنه.
با تعجب نگام کردو یدفه اخمی کرد و گفت:
_این چ حرفیه حوا؟خجالت بکش،من چرا باید به رابطه تو عشقت حسودی کنم؟
با لحن موذیانه ای گفتم:
_چون اقا هیراد عشقتون منو به رستوران دعوت کردو باران خانوم رو ازم خواستگاری کرد.
با بهت نگام کرد یهو دستاشو گذاشت رو دهنش با لذت نگاش کردم،با صدای ذوق زده ای گفت:
_واقعا؟
_اره عروس خانوم.
با ناباوری گفت:
_وای باورم نمیشه.
_خوبه خوبه جمع کن خودتو نگا چه ذوقی کرده.

romangram.com | @romangram_com