#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_7
تک بوقی برام زد و با یه تیکاف وحشتناک تو جای پارک دانشگاه پارک کرد! از حرص پلکام میپرید هرچی حرص داشتم با کوبیدن
پاهام به زمین تخلیه کردم!حالا خیلی خوش اخلاق بودم سر صبحی با این اتفاق بدتر شد ! وارد کلاس شدم، تک و توک دانشجو دیده
میشد بی حوصله پشت یه نیمکت نشستم نگاهی به دستم انداختم قرمز شده بود مطمئنم که کبود میشه.زیر لب یه لعنتی گفتم،حدود یک ربع
بعد کلاس پرشد،گروه ب گروه دخترا و پسرا میومدن با ذوق مینشستن. حوصله ام سر رفته بود کاغذو مدادی در اوردم شروع کردم به
کشیدن طرح یه چشم،طراحیم عالی بود،چند سالی میشد که کلاس میرفتم نمیدونستم چشمای کی رو دارم طراحی میکنم،فقط میکشیدم با
صدای سلام دختری سرم رو به سمتش برگردوندم،یه لبخند زده بود که کل 32تا دندونش مشخص بود!
عینک دور قاب مشکی هم رو صورتش خودنمایی میکرد،لبخند کوچیکی زدم و جواب سلامش رو دادم،با ذوق دستش رو به سمتم دراز
کردو گفت:
_من بارانم و شما؟
لبخندم از دیدن اینهمه ذوق و شوقش که مثل بچه ها بود پررنگ تر شد،دستش رو تو دستم فشردم و گفتم:
_حواهستم.یه ابروشو انداخت بالا و گفت:
_خوشبختم عزیزم.
سری تکون دادم و گفتم:
_منم همینطور باران جون.یه ربعی باهم صحبت کردیم بنظر دختر خوبی میومد،تااینکه استاد اومد،مراسم معارفه شروع شد.بادقت گوش میدادم،بعد 2ساعت تایم
کلاس تموم شد،باران سقلمه ای بهم زدو گفت:
_کلاس بعدی نیم ساعت دیگه شروع میشه، خونه میری؟
سری به نشونه مخالفت تکون دادم و گفتم:
_تا برم و بیام دیر میشه!
باران سری به عنوان تائید تکون دادو گفت:_پس موافقی بریم کافه؟
با بیخیالی شونه ای بالا انداختم و گفتم:
_خب بریم.
دستام رو تو جیب مانتوم انداختمو دنبالش روانه شدم،قد تقریبا بلندی داشت.رسیدیم جلوی کافه دانشگاه،با باز شدن در کافه مخلوطی از
چند بوی مختلف به مشامم رسید،تقریبا شلوغ بود،دخترا و پسرا گروه به گروه نشسته بودن،به سمت میزی رفت،دنبالش کشیده شدم.روبه
romangram.com | @romangram_com