#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_57

من اینکه قرار بود تا چند جلسه نیاد.با استرس اب دهنمو قورت دادم و قدمی جلوتر رفتم.نگاهم که به اخماش افتاد اشهدمو خوندم:
_خانوم ازاد حس نمیکنی یکم زود اومدین سرکلاس؟!لب گزیدمو با شرمندگی گفتم:
_شرمنده استاد ترافیک بود.
پوزخندی زد گفت:
_از اول مشخص بود که بی مسئولیتی،که نمیدونی باید یکم سریعتر حرکت کنی تا به ترافیک برخورد نکنی.
خشکم زد،بدون اینکه دیگه مراعاتشو کنم جبهه گرفتمو گفتم:
_مردک عقده ای نمیخوای راه بدی نده،اما حق توهین به منو نداری،فهمیدی؟
انگشت اشارمو ب صورت تهدید جلوش گرفته بودم.از تعجب دهنش باز مونده بود،هی دهنش بازو بسته میشد تا یچیزی بگه ولی انگار
شوک بزرگی بهش وارد شده بود،کلاس تو سکوت عجیبی فرو رفته بود.همه با تعجب داشتن به مشاجرمون نگاه میکردن.یکدفعه با دادی
ک زد از جا پریدم:
_دختره ی پررو، همین الان از کلاس من برو بیرون و دیگه حق اومدن سر جلسه منو نداری.
پوزخندی زدم و گفتم:
_ازتون بیشتراز این انتظار نمیره،نمیگفتین هم کلاستون رو تحمل نمیکردم.
عقب گرد کردم،تا خواستم برم بیرون یکدفعه صدای ازاد بلند شد:
_صبر کن حوا.
با تعجب برگشتم سمتش که با قیافه ای عصبی و فوق العاده جدیش مواجه شدم،بدون اینکه حتی نیم نگاهی به من بندازه رو ب استاد گفت:
_خانوم ازاد میره سرجاش میشینه مگه نه استاد؟
بعد منتظر زل زد بهش،قیافه استاد قرمز شده بود...
*
با توجه به موقعیت ازاد جرات مخالفت نداشت
لباشو رو هم فشرد و گفت:
_فقط بخاطر تو ازاد اجازه میدم این خانوم تو کلاسم حضور داشته باشه.
ازاد لبخند مغروری زد و رفت نزدیک استاد و به ارومی چیزی گفت که متوجه نشدم اما قیافه هردوشون نشونه این بود که به توافق

romangram.com | @romangram_com