#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_27

گوشیم زنگ خورد نگاهی به مخاطبش کردم،پناه بود،حوصلشو نداشتم ریجکت کردم و انداختم تو جیبم.تقریبا داشتیم به جایی که بچه ها
به عنوان استراحت انتخاب کرده بودن نزدیک میشدیم،قدمام رو تندتر کردم تا هم قدم شم باهاش فکر کنم صدای قدمام رو شنید چون یه
کوچولو سرش به طرفم متمایل شد،اما زودی سرش رو برگردوند،لبخند کوچیکی از این حرکتش اومد رو لبام،مثل دختربچه ها بود،با
صدای ارومی گفتم:
_نشد که خودم رو معرفی کنم،من ازاد هستم و شما؟
اخمی رو چهره اش نشست!
انگار از هم صحبتی بامن راضی نبود.!.
ناخوداگاه از اینکه از هم صحبتی با من راضی نباشه اخمی کردم،همه ارزوی هم صحبتی بامنو دارن،با صداش از فکر اومدم بیرون:
_ازاد هستم.
با تعجب از حرکت وایسادم،که اونم متقابلا وایساد و با تعجب نگاهم کرد،بعدچند دقیقه زدم زیر خنده و گفتم:
_مگه اسم دختر میتونه ازاد باشه؟
بعد شروع کردم به بلند تر خندیدن.اخمی کرد و گفت:
_خیر اما فامیلیش میتونه باشه.
خندم رو قورت دادم،یه ابروم رو دادم بالا گفتم:
_و اسم کوچیکتون؟
پوزخندی زدو تحقیرانه از بالا تا پایینم رو از نظر گذروند گفت:
_نیازی به اشنایی بیشتر نمیبینم.
خشکم زد...
*در حد مرگ عصبانی شدم،این دختر پررو منو پس زد؟لبام رو از حرص روی هم فشار دادم تا مبادا دندوناشو خورد کنم پشت کرد بهم و
خواست به راهش ادامه بده که ناگهان سنگ ریزه و برفی که زیر پاش بود لغزید و پرت شد تو بغلم!! ناخوداگاه دستام دور بدنش چفت
شد.از ترس چشماش رو بسته بود،این بار قبل از اینکه خودش تقلا کنه تا از بغلم بیاد بیرون حلقه دستامو شل کردم و دستام رو از دور
بدنش باز کردم،زیادی تحویلش گرفتمو بهش رو دادم پررو شده!
به حالت تمسخر گوشه لبم رفت بالا و گفتم:

romangram.com | @romangram_com