#آدم_میشوم_اگر_تو_حوای_من_باشی_پارت_160
آب دهنشو قورت داد و گفت:
_بله آقا؟
اخمی کردم و گفتم:
_مشکلی پیش اومده؟ چرا انقد مضطربی؟
انگشتایه دستشو شکوند و گفت:
_هیچی آقا
بیخیال به تلویزیون زل زدم.مردم خود در گیرن_میگم آقا؟
نگاهی بهش انداختم که تو دو قدمیم ایستاده بود و سرشو انداخته بود پایین.منتظر بهش زل زدم یکدفعه زد زیر گریه و گفت:
_آقا شماره حوا خانوم رو دارین؟
با شنیدن اسم حوا رو کاناپه نیم خیز شدم و گفتم:
_چرا میپرسی؟
با بغض سرشو بلند کرد و گفت:
_حوا خانوم با پدر و مادرتون مهمونی نرفته بودن، بعد آخر شب اومدن گفتن که قفسه سینشون درد گرفته و قرصاشون تو ماشین
پدرشون جامونده، آدرس ویلا رو گرفت و گفت که میره تا قرصاشو بیاره ولی هنوز برنگشته، من از ترس نتونستم وقتی رعنا خانوم
اومدن بهشون بگم که حوا خانوم نیستن.
با بهت بهش نگاه کردم.حوا این موقع شب بیرونه اونم با درد قفسه سینه با داد گفتم:
_ساعت چند رفت؟
با ترس بهم خیره شد.تند تند اشکاشو پاک کرد و گفت:
_12بود که رفتن
کف دستمو محکم کوبیدم به پیشونیم گفتم:
_لعنتی تو الان باید بیای بگی؟وقتی که یک ساعتو نیم حوا غیبش زده؟
از ترس به سکسکه افتاده بود
_به کسی نمیخواد بگی که حوا گمشده خودم میرم دنبالش
romangram.com | @romangram_com